باقر پرهام در ترجمه کتاب «عباس کیارستمی، بداهتِ فیلم» نوشته ژان لوک نانسی، در جایی مینویسد- ترجمه میکند:
«تردیدی نبود که این فیلمها {فیلمهای کیارستمی} همه با هم ارتباط بسیار نزدیک دارند، ولی از یک فیلم تا فیلم دیگر شاید ساز و دامنه فرق بکند، شاید حتی میشد گفت که چرخشهای بسیار تندی پیش بیاید، درست مثل پیچ و واپیچهای جاده روی تپههای خانه دوست کجاست؟….»
پرهام، به جای واژه registre واژه «ساز» را با ارجاع به این بیت حافظ که : «این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت/ وآهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد»، جایگزین ساخته است. در فرهنگ لغت فارسی برای واژه registre کلمات دفتر، رساله، پرده صوت، مشخصه و خصوصیت به عنوان معادلهای جایگزین برگزیده شده است. بداهتِ مترجم در انتخاب واژه «ساز» به عنوان معادل، نمونهای است روشن برای درک اهمیت جایگاه «ترجمه». کافی است که هر یک از معادلهای فرهنگ لغتی واژه registre را در متن قرار دهیم تا به اهمیت ترجمه پی ببریم.
پل ریکور در نوشتهای درباره ترجمه، ترجمه کردن را نوعی اندیشه در عمل میداند. پرکسیسی که از نظر ریکور همواره مترجم را با وضعیت دوگانه و پارادوکسی دست به گریبان میسازد:
«در ترجمه عملی که مترجم انجام میدهد همراه با نجات و حفظ چیزی و پذیرش از دست دادن چیزی پیش میرود.»
مترجم این فرایند بدست آوردن و از دست دادن را بارها در کار خود تجربه میکند. او از طریق عمل ترجمه دو طرف را به هم پیوند میزند: مؤلف بیگانه را به خواننده آشنا.
ریکور از فارنتس روزنتسوایک در تشریح این موقعیت نقل میکند که ترجمه کردن خدمت به دو ارباب است: نخستین ارباب، نویسندهی بیگانه و اثرش است، و دومین ارباب، خوانندهی آشنا و میلش برای تصاحب اثر. اینجاست که همان وضعیت پارادوکس خودنمایی میکند. از سویی مسأله وفاداری به متن بیگانه پیش کشیده میشود و از سویی دیگر امکان خوانش متن برای خواننده.
نکته اینجاست که ایجاد امکان خوانش متن برای خوانندهی آشنا در بسیاری از لحظات ترجمه، مستلزم نوعی نادیده گرفتن یا اغماض خلاقانه متن بیگانه است. خطر در واقع همینجاست. کوچکترین اشتباهی در برقراری این تعادل، متن را ساقط میکند. شلایرماخر این پارادوکس را اینگونه توصیف میکند: «خواننده را نزد نویسنده آوردن و نویسنده را نزد خواننده بردن.» اهمیت مترجم در درون همین شکاف سر بر میآورد. جایی که مترجم به مثابه میانجی دو زبان، بتواند تعادلی خلاقانه بین نجات و از دستدادگی برقرار کند به گونهای که نه به متن بیگانه خیانت بکند و نه اینکه متن را از امکان خوانده شدن، تهی کند. جایی میان این دو.
نکته جالب دیگری که ریکور در تشریح فرایند ترجمه به آن اشاره میکند «اضطراب مترجم» در هنگام مواجههی نخستین با متن است. او در بسیاری از مقاطع در حرفه خود با ایستادگی متن و ترجمه ناپذیریاش درگیر میشود. این ایستادگی و ترجمه ناپذیری برای او همواره مفروض است به گونهای که آغاز ترجمهی هر متنی خالق اضطراب از ایستادگیهای زبانی برای مترجم است. ریکور می نویسد: «او در همان مراحل اولیه با این ایستادگی به عنوان فرض ترجمه ناپذیری مواجه میشود که حتی قبل از اینکه وی کار خودرا آغاز کند، او را از این کار باز میدارد. گویی در ترس و وحشت اولیه و در آنچه گاهی اوقات اضطراب آغاز کردن است که هر چیزی اتفاق میافتد…»
این اضطراب را میتوان از دسته آنچیزهایی دانست که برای کرکگور واجد اهمیتی فوقالعاده است. از نظر کرکگور هر تلاشی برای آشنا سازیِ امر بیگانه، در وهله نخستین، آفریننده اضطراب و ترس و لرزی وجودی است که انجام این عمل را آنچنان مخاطرهآمیز و ناممکن میسازد که انجام دادنش مستلزم نوعی ایمان و اقدامی مافوق است. اساساً به تعبیری میتوان ابراهیم را در متن کرکگور نوعی مترجم دانست. کسی که در میانهی امر بیگانه (قدسی) و امر آشنا (علاقه به فرزند) قرار گرفته و سعی میکند دو «طرف» را به هم برساند. این کار او را در معرض اضطراب قرار میدهد.
سوالی که پیش میآید این است که ترجمه خوب که بتواند از درون پارادوکس و اضطراب ترجمه بیرون بیاید ودر عین وفاداری به متن بیگانه، خوانده شود، چه نوع ترجمهای است؟ از نظر ریکور در یک ترجمه خوب دو متن مبدأ و مقصد میباید از طریق متن ناموجود سوّمی با یکدیگر منطبق شوند. مترجم خوب کسی است که این متن سوم را میسازد و فراهم میآورد. جایگاه این متن سوم شبیه جایگاه «فرد سوم» در پارمنیدس افلاطون است: یعنی بخش سوم میان ایده انسان و نمونههای انسان. ژیل دلوز این موقعیت را اینگونه شرح میدهد که در ترجمه، زبان مبدأ تبدیل به زبان مقصد نمیشود، بلکه هر دوی آنها تبدیل به چیز دیگری میشوند. تبدیل به چیزی که بیرون از هر دو است؛ در واقع همان متن سوم. نکته اصلی ریکور اینجاست که برای فراهم آوردن متن سوم، راه اصلی عدول کردن از آرمان ترجمهی کامل است. از نظر ریکور، هیچ ترجمه کاملی ممکن نیست:
«تنها این رد و طرد است که ترجمه کردن را ممکن میسازد. از آن جهت که با کاستی و عدم امکانِ خدمت کامل به دو ارباب توافق دارد…»
توهمِ ترجمه کامل در واقع ادامه دستور کلیسای مسیحیت برای ترجمه کامل متن مقدس است که در واقع چیزی نبود جز ترجمهی کلمه به کلمه متن. در این نوع نگاه غیرخلاقانه و محافظهکارانه به ترجمه، متن بیگانه، چنان اعتباری پیدا میکند که نیازی به خوانده شدن را نمیبیند. مترجم خوب کسی است که به قدسیّتزدایی از متون کمک میکند. او با وارد ساختن هر متن بیگانهای به آستانه ادراکی خوانندگان، متن مقدسی را عملا به رسمیت نمیشناسد.
از سویی دیگر، مترجم به بومیزدایی از زبان مادری نیز میپردازد. افراد در درون خانهی زبانشان به نوعی راسیسم زبانی دچار میشوند. بر این باور میافتند که زبان مادریشان زبان کاملی است که میتواند هر ایدهای را بسازد و بازگویی کند. مترجم خوب کسی است که ضعفها و فقدانهای زبان مادری را نشان میدهد و سعی میکند زبان مقصد را گسترش دهد.
به ابتدای نوشتهام بر میگردم. حالا شاید بتوان بهتر درباره ترجمه پرهام سخن گفت. انتخاب واژه «ساز» در ترجمه جملهای از کتابِ ژان لوک نانسی درباره بداهتِ سینماییِ عباس کیارستمی، در واقع نمونهای است روشن از بداهتِ مترجم در میانجیگری. خلاقیت درمیانجیگریِ مخاطرهآمیز زبانی دقیقاً همینجاست: دست بردن در انبان عبارات و واژههای آشنا برای رساندن معنای بیگانه؛ نوعی ترجمه کردن روی مرز دو زبان یا به تعبیر والتر بنیامین خواندن پیامبرگونهی متن.
پینوشت:
بداهت در اینجا به معنایی است که نانسی در کتابش به آن اشاره میکند: ساختن از هیچ.
* منتشره در کتاب بزرگداشت باقر پرهام سال ٢٠١١