خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده آغـاز خـوش هـر ماجراست

امروزم هم اومدم از خودم بگم از نامخانوادگیِ خاصم، یه نگاه بندازی به پروفایلم، متوجه میشی فامیلیم چیه و از چی میخوام بگم.
مسلماً همهمون، تا وقتی که کوچیکتر هستیم به اسم بیشتر صدامون میزنند تا فامیلی. همینکه به سن 6 الی 7 سالگی میرسیم، وارد اجتماع که اولینش هم مدرسه اس میشیم. از اونجا به بعد دیگه تو رو به فامیلیت صدات میزنند.

خب حتما تو مدرسهها دیدین چقدر تشابه فامیلیها زیاد هست. مثل فامیلیِ حسینی، قربونشون برم یا حسینی بودند یا ادامهش زاده یا پور داشت و یا... بود. هر وقت کاری برای یکی از دانش آموزانی که، فامیلیِ حسینی، بود پیش میاومد، همه میگفتن کدوم حسینی؟ کلاس چندم؟ فکر کنید، دریک روز و یک ساعت، دو تا از مامانا، که دختراشون فامیلیِ مشابهای داشتن میاومدن مدرسه، چی میشد.
بیچاره ناظم مدرسه هم گیج میشد. در آخر، کار به جایی میرسید که ناظم دفترش رو میآورد، اسم پدر رو میگفتن، بعد متوجه میشدند منظور کدوم دانش آموز، تو کدوم کلاس هست. حالا فامیلیِ من، اصلا نه مامانم اذیت میشد، که دو ساعت بگه، دخترم کیه، نه ناظم مدرسه مون، زود تند سریع کلاسم پیدا میشد.
اما... امان از روزی که شیطنتی داشتم، اونجا بیچاره بودم. آخه مثل اونایی که تو هر کلاسی چند تا تشابه فامیلی ازشون بود، نمیتونستم، قِصر در بَرم یا بندازم گردن یکی دیگه. باید خودِ خودم تنبیه میشدم.

یکی رو گفتم که زود، تند، سریع پیدا میشدم. دوران ابتدایی، تو حال و هوای بچگی بودم، زیاد وارد جزئیات فامیلیم نمیشدم. اما تو مقطعهای بالاتر، مخصوصا دبیرستان بیشتر با فامیلیم حال میکردم.
خب این روال هر کلاسِ درس بود، که به محضِ شروع کلاس، معلم حضور و غیاب میکرد. معلم اسم و فامیل رو یکی یکی میخوند و در حین خوندن، یه نیم نگاهی میکرد، تا ببینه دانشآموزش، حاضر هست یا نه؛ به اسم من که میرسید کاملا سرشو بالا میآورد و میگفت: خنده رو حاضر، تا دستم رو بالا میگرفتم یه لبخندی روی لبش هم میاومد، و مابقی اسامی.
این طبیعیه وقتی وارد محیط جدیدی میشی، تا چند روزی زمان میبره که همکارات فامیلیت رو یاد بگیرند. نمیخوام بگم من این مشکلو نداشتم. اتفاقا داشتم اما یه جور دیگه اش، فامیلمو یا زود یاد میگرفتن، یا یه چیز دیگه ای میگفتن یا وقتی میخواستن صدام بزنند، یادشون میرفت. مثلا میگفتن خانمههههه چی بودین شما؟ که خودم یه لبخند میزدم، بعد اونا میگفتن آها خانم خنده رو.
اینم باز خوب بود، بلاخره درستش رو صدا میزد. اما اینقدر، خانم خوشرو، یا خانم خندان صدام زدند که عادتم شده بود. حالا جوری شده تو هر مکانی هستم، فامیلی، که به خنده، خندان، خوشرو ختم بشه، میدونم با من هستند. آخه فامیلیِ خنده رو، به این آسونی چرا برای بعضیا، گفتنش سخت بود؟ تا دلتون بخواد هرکسی یه جوری، فامیلی منو صدا میزد.
فکرشو بکنید سَرسفرهِ عقد، همه جمع هستند و عاقد میخواد، خطبهی عقد بخونه. معمولا سکوت جاریه، عاقد شروع کرد، دوشیزه مکرمهِ محترمِ خانومِ... یهو از قضا که عاقد هم مثل خودم شوخ طبع بود، زد زیر خنده، گفت به به چی داریم امشب، عروس خنده رو و بقیه ی ماجرا.
خلاصه فامیلی من باعث خنده روی لب خیلیا میشد.
زمانهای که کار اداری یا بانکی داشتم و میدونید که کار اداری داشتن چقدر خسته کننده هست. تا نوبتم میشد صدا میزدند، اولین چیزی که میگفتند خانم خنده رو شمایی؟ چرا اینقدر اخمو و عصبی؟
منم میگفتم که دلیل این اخمم از چیه. والا چه توقعاتی!
شما هر چی از فامیلی من به ذهنت میآد برام بنویس.