چند وقتیه، محل کار همسرم ازشون خواسته بودن برای معاینه چشم مجدد، بینایی سنجی برند. آخه چند سالی میشه همسرجان چشاش ضعیف شده و عینک داره. از قضا یکی از دوستای من محل کارش بینایی سنجی هست، و من باید هماهنگ می کردم، که باهم بریم. تا صحبت رفتن شد دخترم گفت منم میام برای معاینه چشم.

خلاصه روز رفتن، 3 تایی رفتیم، منم که اصلا قصد معاینه چشم نداشتم، نشستم پشت دستگاه، جونم براتون بگه من و دخترم هم عینکی شدیم. دخترم که گفت چشاش ضعیفه و منم دکتر گفت باید برای مطالعه و استفاده از گوشی و... عینک بزنم. از اتاق اومدم بیرون تا من و دخترم فریم انتخاب کنیم. دخترم انتخاب کرد اما من با بی میلی داشتم یکی یکی عینک ها رو میزدم که ببینم کدوم به صورتم میاد. راستش احساس پیری کردم. برای همون میلی به انتخاب و مدل فریم نداشتم و یه چیزی الکی انتخاب کردم.

حس و حالم
به دوستم گفتم من اصلا دلم نمیخواد من که خوب می بینم، اون گفت خدیجه،( ناگفته نَمونه اینجا اولین جایی هست من با اسم واقعیم هستم) خلاصه داشتم می گفتم، دوستم ادامه داد که آدمها از یه سنی به بعد پیر چشمی می گیرند و نیاز به عینک دارند. اون شب اومدم خونه تا بعد به دوستم خبر قطعی رو بدم. انگار چشام متوجه شده بودن که من بهشون توجهی نکردم، شروع کردن به ناز آوردن، یکم گوشی دستم بود یا با کامپیوتر کار می کردم احساس تاری داشتم. خلاصه دیدم فردا هم چشمام همونطوریه و بلاخره قبول کردم، نیاز به عینک دارم و با دوستم تماس گرفتم که برم و فریم دلخواه خودمو انتخاب کنم. چند روزی طول کشید که عینک آماده بشه.
زمان تحویل عینک
امروز رفتم تحویل بگیرم تا اومدم بزارم روی چشمام یهو سرم گیج شد. یکم نشستم دوستم گفت طبیعیه و البته دکترم اینو گفته بود. خلاصه عینک قشنگ مون رو گرفتیم و اومدیم . ازصبح هم دارم گیج میزنم و هرچی براتون نوشتم با گیجی بود.خخخخ
و در آخرخدیجه هم عینکی شد. خخخخ

شما حس و حال تون از عینک زدن برای بار اول مثل بود؟