ویرگول
ورودثبت نام
خدیجه خنده رو
خدیجه خنده رو
خدیجه خنده رو
خدیجه خنده رو
خواندن ۴ دقیقه·۱۳ روز پیش

نونوایی

ما 5 تا بچه بودیم. اون موقع ها ، منظورم سالهای دهه 60، خانواده ها پرجمعیت بودند. زندگی‌ها ساده و بی ریا بود. یادش بخیر برای خرید هر چی باید می‌رفتی تو صف، صف اجناس کوپنی، صف کپسول پرکنی، صف نونوایی و شیر، که با شیشه هایی که عکس کله‌ی گاو روی شیشه اش، و روی سرش هم یه ورق آلومینیومی، داشت. وقتی که برمی‌داشتیش، بَه بَه نگم براتون کلی سرشیر روش بسته بود. هروقت می‌رفتم شیر بیارم سرسفره، همون اول انگشت می‌زدم و سر شیرشو جلو‌ جلو می‌خوردم . کَلک  نخند نکنه تو هم مثل من بودی؟

شیر خوشمزه
شیر خوشمزه

از صف ها گفتم یهو یاد خاطره ای افتادم. گفتم یکی از اون صف ها، پُر کردن کپسول بود. یادمه تازه کف زمین رو کنده بودن برای لوله کشی گاز آماده کنند. فکرشو بکنید کوچه‌های تنگ، رو کنده بودن فقط یه راهِ باریکی برای رفت و آمد باز بود. همون روزها، این ماشین هایی که کپسول خالی رو می‌دادی بهت پرشو می‌داد، اومده بود. همسایه ها همو صدا می‌کردن فلانی بدو گازی اومده، بابام هم تندی کپسول‌های خالی رو برداشت که ببره، اون روزها هم برف زیادی اومده بود، زمین سُر بود. بیچاره بابام تا خواسته بود کوچه رو بپیچه، کپسول به دست افتاده بود تو چاله های گاز، و دستش شکست. طفلی بابام

یادش بخیر چه زود گذشت
یادش بخیر چه زود گذشت

دردسرهای خونه‌ی ما

 اونایی که مثل ما خانواده‌ی پرجمعیت و پرخوری داشتن می‌دونن من چی می‌گم. یکی از معضلات اون موقعِ بچه ها، مخصوصا پسرها، نونوایی رفتن بود. آخه باید ساعتها منتظر بودن تو صف تا نوبت شون بشه. تابستونا که باز خوب بود. اما زمستوناش واقعا زمستون بود. چنان برف می‌بارید که راه عبور و مرور مردم بسته می‌شد. یادمه مامان برای همه مون یه جفت چکمه پلاستیکی خریده بود که باهش مدرسه هم می‌رفتیم. موقع بازی کردن که می‌شد چکمه ها رو می‌پوشیدیم، دستکش به دست، تازه پسرها یه کلاهی هم داشتن، می‌کشیدن سرشون، فقط چشماشون دیده می‌شد، مجهز شده،آماده برای بازی می‌رفتیم. مجبور بودیم راه رو باز کنیم تا بتونیم بازی کنیم. برف اینقدر زیاد بود هرکدوم با یه چیزی برف ها رو جمع می‌کردیم. یکی با خاک انداز، یکی با پارو، خلاصه تونل می‌زدیم و تو اون تونلها کلی بازی می‌کردیم. فکرشو بکنید پسرای اون زمان باید تو این حجم برف می‌رفتن نون خریدن.

من این رنگی داشتم
من این رنگی داشتم

خونه ی ما که 3 تا پسر بود همیشه سرنون گرفتن دعوا داشتن. اون می‌گفت من دیروز رفتم اون یکی می‌گفت نوبت من نیست. در آخرهم قرعه به نام داداش کوچیکه می‌افتاد. آخه طبق معمول بزرگترها، زورشون به کوچیکترها می‌رسید. طفلی داداش کوچیکهِ در حین لباس پوشیدن گاهی اشک می‌ریخت و می‌گفت بخدا من نوبتم رو رفتم. (ناگفته نَمونه داداش بزرگه تو همه مسائلش زورگو بود) در آخر طفلی داداش کوچیکهِ با لب و لوچه آویزون، می‌رفت نون می‌خرید. چند سال بعد داداش کوچیکهِ کمی بزرگتر شده بود، تابستونا رو می‌رفت تو نونوایی کار می‌کرد و در کل مشکل نون گرفتن خونه ی ما، رو بازم کوچیکهِ حل کرد.

 بعد از ازدواج و چالش‌های تکراری

چون سالیان سال برای این نون خریدن تو خونه ی ما دعوا بود. منم بعد از ازدواج فکر می‌کردم خونه ای که برای زندگی مشترک می‌رم، چون نونوایی نزدیکیش هست، یکی از امتیازات بزرگه اون خونه محسوب می‌شد. اوایل خوب بود ذوق داشتم برای نون خریدن، چون دو تا نون بدون صف می‌دادن و دونفرمون رو کافی بود. به مرور که تعدادمون بیشتر شد باید نون زیادتری می‌گرفتم. خب مسلما باید می‌رفتم تو صف زیادی ها.

نون بربری
نون بربری

گاهی به شوهرجان می‌گفتم از سر راهت میای چند تا نون بگیر. انگار بهش می‌گفتی با اژدهای دو سربجنگ، با یه خشمی می‌گفت، من نمی‌رم و نمی‌گیرم. (فکر کنم اینم دوران بچگیش، خاطره ی خوبی از نون گرفتن نداره) حالا کم لطفی نشه، گاهی جناب شوهرجان بخودش زحمت می‌داد نون می‌گرفت، اونم از جایی که خلوت بود .

 

عاشق نون بربری بودن و معده نازک نارنجی داشتن

چند سالی میشه مشکل معده دارم و هر نونی رو نمی‌تونم، بخورم. خوشبختانه نزدیک خونه مون یه نونوایی بربری هست ولی گاهی جوری شلوغ میشه که فکر می‌کنم یوزارسیف اعلام قحطی کرده یا جنگ شده. خدایی الان که تعداد نونوایی ها زیاد شده یه تعدادی هم آزاد پزند. چرا اینقدر شلوغه؟

یوزارسیف
یوزارسیف

چنان شلوغه که هیچ کدوم از آقایون(همسر،پسرم) خونه تقبل نمی‌کردند، برَن از اونجا نون بگیرند، و متاسفانه نون دیگه ای می‌گیرفتند. منم شکمو انگار همین نون، منو سیر میکنه و به معده ام سازگاره. خلاصه مجبور شدم خودم دست به کار بشم برای خرید نون. منم وقتی می‌رفتم که ساعتها تو صف بودم، تازه می‌فهمیدم داداش های بیچاره، اون زمان چه حسی داشتن. منم، بعدش میومدم کلی غر می‌زدم که چقدر شلوغ بود. اما الان زرنگ شدم  فقط می‌رم برای خودم دوتا بدون صف می گیرم. مثل امروز که برای صبحانه خودم رفتم و نون تازه خریدم و با سرشیر تازه خوردم. جاتون خالی.

صبحانه ی امروز من
صبحانه ی امروز من

چالش خونه ی شما چی بود ؟

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcT5iSkrjIMxyiUej6zASE2AvtYZNLXdQuXmiA&s

https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1399/6/31/12620016_380.jpg

https://share.google/images/5oWtR4QMsM5VUmw1f

زندگی مشترکدهه شصت
۶
۸
خدیجه خنده رو
خدیجه خنده رو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید