واقعا چه لذتی دارند اونایی که تو رفاه، ناز و نعمت زندگی میکنند. هر وقت اراده کنند؛ هر چی رو بخوان میخَرند. اما مابقی مردم با این شرایط اقتصادی باید کلی برنامهریزی کنند تا نیازها و خواستههاشون رو بتونند؛ تهیه کنند. در ادامه میخوام از تصور پولداری بهتون بگم.

آقای خونه تمام پساَندازش رو به یکی از کارتهای بانکی من واریز میکنه. شاید براتون سوال بشه چرا تو کارت من! بماند دلیل اینکه چرا پس اندازش تو کارت منه و شایدم بدونید علتش چیه ؟
با همون کارت هم خریدهاشو میکنه. دیشب برای خونه از چند تا مغازه خرید کرده بود. قبل از اینکه بیاد، منم متوجه پیامکهای بانک شدم و گفتم معلوم نیست چیا خریده؟ اصلا نگاه به رقم موجودی کارت نکردم.
البته اینو هم بگم که، تو خوندن اعدادی که به ریال نوشته میشه، ضعیفم. خلاصه اومد خونه، منم خریدهاشو طبق معمول مرتب کردم. شام خوردیم، کمی گپ زدیم. تا رسیدیم به اینکه وام که درخواست داشتیم چی شد؟
اسم درخواست وام شد. گفت: یه اعتبار سنجی بگیر تا ببینم چقدر بهمون وام تعلق میگیره. وارد نرم افزار بانک شدم تا قسمت اعتبار سنجی رو زدم، یهو چشمش به موجودی کارت افتاد و...

آقا تا موجودی رو دید شوکه شد چی؟ چرا اینقدر کمه؟ این جمله رو چند باری تکرار کرد. گوشی رو از من گرفت. دونه به دونه پیامکها رو چک کرد که چرا این مقدار از موجودی کم شده، چی شده؟ خلاصه تراکنش حساب گرفتیم .کمی فکر کرد و... متوجه شدیم این عدد و رقم چطوری از کارت کم شده.
فهمیدیم سر خرید شش تا نون این مقدار نا قابل کم شده. حالا چی نونوایی هم فردا روز تعطیلیشه. دیگه نگم از استرس آقای خونه که چقدر ذهنش درگیر شده بود و میگفت اگر با پرینت گردش حساب قبول نکنه چی؟ مجبوریم قانونی شکایت کنیم و...
اون وسط استرسهای آقای خونه من چقدر تو دلم خوشحال بودم. به خودم میگفتم اگر کارت دست من بود این مشکلم پیش میاومد؛ الان بیچاره بودم. همچنان داشتیم در مورد چالش جدید با هم صحبت میکردیم که دخترم صدامون رو از تو اتاق شنیده بود و با خنده اومد و گفت....

جونم بهتون بگه آقای خونه با خرید شش تا نون شب ما رو رویایی کرد. فکر کنم فروشنده نونوایی مثل من تو عدد و ریال خیلی ضعیفه، صفر زیادی زده بود. برای شش تا نون، به جای هیجده هزار تومان، هیجده میلیون کارت کشیده بود.
دخترم در ادامه گفت: بابا ما که پول شش تا نون خالی مون هیجده میلیون میشه، چرا من دیگه خودمو اذیت کنم، مدرسه برم. در ادامه حرفش منم گفتم: اره مامان جان میگم بابا فردا برات مدرک دکتری بخره. خخخخخ
منو دخترم دیگه رفتیم تو خیال پولداری و رفاه، میگفت من این گوشی رو دیگه نمیخوام اینو هم برام عوض کنید. باز با هم میخندیدیم. من از اینور میگفتم فردا زنگ میزنم پسرم بیاد، بسه هرچی یاد گرفت.
خدمت سربازیشو میخریم. دیگه بچهَم لب مرز نره. بعدش میگم باباش یه کارخونه بخره بشه رئیس کارخونه. هردو(من و دخترم) باهم قهقهه میزدیم. و هی این جمله رو تکرار میکردیم. ما که دیگه مشکلی نداریم ما پول شش تا نونمون فلان قدره.
همین اشتباه فروشنده نونوایی شد سوژه خندهی من و دخترم و از فرط خنده دل درد شدیم. فرداش آقای خونه با در دست داشتن پرینت حساب و پیگیریهای فراوان، شماره صاحب نونوایی رو پیدا کرد و به خیر خوشی پول به حساب ما برگشت.
کارت پسانداز از خرید جدا باشه و بگم تو چالشهای زندگی هم یه جایی برای خنده پیدا میشه.
کلام آخر تو مشکلات چه بخندی چه نخندی میگذره.
شما بگین تصور پولدار شدن رو داشتین؟
چرا پس انداز تو کارت منه؟