همیشه برام سوال بوده و هست چرا بعضی ها برای همه یه نسخه می پیچن و انتظار دارن اون شخص دقیقاً همون کار رو انجام بده این شد که الآن اینجام و دارم در موردش می نویسم.
برای شما هم پیش اومده سال اول دبیرستان وقت انتخاب رشته فرا رسیده میگی من علاقه دارم برم سمت هنر ولی یکی میاد میگه هنر؟! دیونه ای مگه؟! برو ریاضی مهندس بشو یا تجربی دکتر بشو این مسخره بازیا چیه می خوای بری هنر که یه قلم دست بگیری و دایم خط خطی بکنی که آخر چی بشه؟! طرف از هنر همینقدر میدونه ولی داره بهت مشاوره میده البته مشاوره که چه عرض کنم داره برات تکلیف تعیین می کنه و اجازه نمیده هیچکاری بکنی.
یا خیلی کارای دیگه مگه کم کاری رو انجام دادیم که بهش علاقه ای نداشتیم ولی بخاطر بقیه یا جامعه اون کار رو کردیم ولی سوال من اینجا پیش میاد این منم یا اونا؟ زندگی منه یا اونا؟ چرا باید کاری بکنم که بهش علاقه ندارم چرا دنبال علایقم نرم و خیلی چراهای دیگه که ذهن شما رو مثل من مشغول کرده امّا چرا ما اینطوریم؟ مگه نمیگن انسان حق انتخاب داره پس این حق ما کجاست؟ چرا ازش استفاده نمی کنیم و اجازه میدیم بقیه برای ما تصمیم بگیرن و اینقدر این روال ادامه پیدا می کنه که داخل یه روزمردگی میوفتیم و کارهای رو هر روز انجام میدیم بدون هیچ علاقه یا لذتی از انجام دادن فقط برای روز رو شب کردن.
مگه من چند سالمه؟ چرا باید دچار روز مردگی بشم با اصلاً مگه زندگی من نیست پس چرا دنبال علاقه هام نمیرم و اجازه میدم بقیه برای من تصمیم بگیرند؟ به نظرم ارزش داره حتی به قیمت ناراحتی بقیه که چرا به حرف اونا گوش نکردی و بری دنبال چیزی که از انجام اون غرق خوشی میشی. بزار بگن احمقی دیونه ای مگه تا حالا کم اینا رو بهت گفتن خب دوتا دیگه ام روش؛ من که دایم شنیده ام همون موقعی که پولم رو خرج خرید یه مجله می کردم بجای دو تا پفک از همون موقع دیونه ام که دارم می خونم ( هر چند که کم بوده ) پس چرا برای بقیه چیزا اینطوری نباشم چرا از کاری که می کنم لذت نبرم و بجاش دو سه بار بشنوم دیونه یه دنده لجباز.
همه این حرفا رو گفتم تا برسم به اینجا همه این مقدمه چینی ها برای همین یکی دو خط اخر، بیاید باهم یه تصمیمی بگیریم و بهش جامه عمل بپوشانیم اونم اینه ” خودمان باشیم نه دیگران “.