امین ایران پناه [Amin IranPanah]
امین ایران پناه [Amin IranPanah]
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

معرفی کتاب مدیر مدرسه


کتاب مدیر مدرسه که قلم زیبای جلال آل احمد آن را خلق کرده است توسط نشر هرم چاپ و منتشر شده است.

معلم ساده‌ای که ارتقاء پیدا می‌کند و مدیر مدرسه می‌شود، داستانی زیبا و خواندنی از جلال آل احمد که به زیبایی تمام آن را نوشته است.

داستان حول اتفاقات دهه ۴۰ می‌گذرد و فضای آن روزهای مدرسه‌ای در ایران را می‌خوانید، اتفاقاتی که مدرسه، دانش آموز و معلمان را درگیر خود می‌کند.

روزمره‌های یک مدیر مدرسه که سعی بر کمک بر دانش آموزان و معلمان دارد تا کارش را درست انجام دهد اما با اتفاقات زیادی که می‌افتد او در آخر دودل می‌شود که استفعا دهد یا نه.

برای آشنایی بیشتر با متن کتاب بخشی از آن را در ادامه می آورم، امیدوارم که از خواندن این کتاب لذت ببرید:

از در که بیرون آمدم حیاط بود و هوای بارانی. قدم آهسته کردم و آن‌چه را از دوا و درد و حسرت استنشاق کرده بودم به نم باران سپردم و سعی کردم احساساتی نباشم و از در بزرگ که بیرون آمدم به این فکر کردم که اصلاً به توچه؟ اصلاً چرا آمدی؟ چه کاری از دستت برمی‌آمد؟ می‌خواستی کنجکاوی‌ات را سیر کنی؟ یا ادای نوع‌دوستی را در بیاوری یا خودت را مدیر وظیفه شناس و توی جان همکار برسی جا بزنی؟
و دست آخر به این نتیجه رسیدم که «طعمه‌ای برای میزنشین های شهربانی و دادگستری به دست آمده و تو نه می‌توانی این طعمه را از دست‌شان در بیاوری و نه هیچ کار دیگری می‌توانی بکنی…»
و داشتم سوار تاکسی می‌شدم تا برگردم خانه که یک دفعه به صرافت افتادم که «اقلاً چرا نپرسیدی چه بلای سرش آمده؟» خواستم عقب گرد کنم اما هیکل دراز و کبود و ورم کرده معلم کلاس چهار روی تخت بود و دیدم نمی‌توانم. خجالت کشیدم یا ترسیدم.از او یا آن جوجه سر از تخم درآورده، یا از پدرس یا از لبخندهایی که همه‌شان می‌زدند.
«آخه چرا مدرسه نبودی؟» آن شب تا ساعت دو بیدار بودم و فردا یک گزارش مفصل به امضای مدیر مدرسه و شهادت همه معلم‌ها برای اداره فرهنگ و کلانتری محل و بعد هم دوندگی در اداره بیمه و قرار بر این‌که روزی ۹ تومان بودجه برای خرج بیمارستان او بدهند و عصر پس از مدت‌ها رفتم مدرسه و کلاس‌ها را تعطیل کردم و معلم‌ها و بچه‌های ششم را فرستادم عیادتش و دسته گل و از این بازی‌ها…و یک ساعتی تنها در مدرسه قدم زدم و فارغ از قال و مقال درس و تربیت خیال بافتم…
و فردا صبح پدرش آمد و سلام و احوال‌پرسی و گفت که یک دست و یک پایش شکسته و کمی خون‌ریزی داخل مغز و از طرف یارو آمریکاییه آمده‌اند استخدامش کنند و با زبان بی‌زبانی حالیم کرد که گزارش را بی‌خود داده‌ام و حالا هم که داده‌ام دنبال نکنم و رضایت طرفین و کاسه از آش داغ‌تر و از این حرف‌ها…
خاک بر سر مملکت.

ویدیویی معرفی این کتاب را در یوتیوب یا از طریق بلاگ شخصیم می توانید ببنید.

معرفی کتابمعرفی کتاب مدیر مدرسهجلال آل احمدداستانمدیر مدرسه جلال آل احمد
دست نوشته های یک حیوان ناطق که به دنبال یادگیری بیشتر است. aminiranpanah.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید