روی صندلی آرایشگاه نشسته بودم،
البته صندلی همراهان .
خانم آرایشگر در حال میکاپ چهره ی خودش بود و پسرش هم داشت مسائل ریاضی و ضرب و تقسیم را حل و بررسی میکرد که به زعم من حضورش در آرایشگاه زنانه جالب نبود، در همین لحظه خودم را نهیب زدم که لطفا دست از این عقاید عهد قجری بردار، در دورنم چشمی با دلخوری گفتم و باز هم به حرکات آرایشگر و پسرش چشم دوختم.
خانم آرایشگر که سرما هم خورده بود مدام به چهره ی خودش یک ماده ی آرایشی را اضافه میکرد و من هر بار نگاهش میکردم چهره ی برافروخته تری را میدیدم.
شعر حافظ در ذهنم تداعی شد که جنابشان فرموده اند: ناگهان چهره برافروخته ای یعنی چه؟
خنده ام گرفت.
قضیه را بردم سمت مسائل جامعه شناسی و روانشناسی که چرا یک زن در جامعه ی ما به این میزان نیازمند میکاپ و ایجاد چهره ی جدید است.
شاید برای زیبایی، شاید برای بهتر بودن، شاید چشم و هم چشمی و شاید هم از روی عادت.
بعد پیش خودم فکر کردم که شخصیت های این دوره چقدر ساختگی و میکاپ شده اند، از یک آدم شخصیت فریبنده ای میبینی و سرمست میشوی و بح بح و چح چح میکنی و بعد از مدتی که زیبایی ساختگی رنگ باخت و با اصل قضیه مواجه شدی حیران میمانی که چرا آدم ها دوست ندارند خودشان باشند ؟
شما میدانید چرا