Mstnz75·۶ سال پیشسلام بر ابراهیمبه سختی ولی با عشق و احترام: برای خواندن این کتاب با خود جنگی داشتم و البته استدلالی، جنگ برای آن که احترام و ارادت قلبی ام به شهدا قدرت و…
Mstnz75·۶ سال پیشفوت بالشاید امشب هم مانند چهار سال پیش و هشت سال پیش شبی غمگین در زندگی ام باشد.وقتی فوتبال در کالبدی ملی ارائه میشود، بیشتر شبیه جنگ میان دو ملت…
Mstnz75·۶ سال پیشکفایت خداوند،مکافات جهانما مدت هاست رخت احساسمان را از بند زنگ زده ی آدم های دون پایه جمع کرده ایم،مابه اینجا رسیده ایم که هرگز و هیچ گاه بر آنچه خوشایند است گره ی…
Mstnz75·۶ سال پیشMake upروی صندلی آرایشگاه نشسته بودم،البته صندلی همراهان .خانم آرایشگر در حال میکاپ چهره ی خودش بود و پسرش هم داشت مسائل ریاضی و ضرب و تقسیم را حل…
Mstnz75·۶ سال پیشحال امروز،شاید مناسب ترین عنوان باشد! ترم آخر و نهایت تحمل دانشکده ی کذایی ای که دوستش دارم، دانشکده ی معماری را میگویم.همانطور که از طبقه ی بالا بچه ها و مدل ها و رنگ ها را در طبقه ی پایین دید میزدم و در دلم از بالا رفتن هزینه ها به دولت و رعیت و غیره و ذلک نقل و نبات نثار میکردم، ذهنم قفل شد روی مسئله ی فرصت های از دست رفته.این بار پیکا...
Mstnz75·۶ سال پیشکنعاندر کتابی خواندم هرکس باید مختصات کنعانش را بیابد. و اما کنعان کجاست؟کنعان نقطه ای است میان هجوم جهانت,وسعتی است که سرشار میشوی از تهی,جزرومدِ همه و هیچ، ایمان و انکار، ترس و عشق.کنعان لاهوتی است که از آن آ...
Mstnz75·۶ سال پیشنکن دیگه!عه!دچار نشویدبه رفته ها و به رفتنی هاعادت کنید،عادت نکنید به عادت ها،به آدم هالطفا شورِ زندگیتان را در نیاورید تنها به این دلیل که آه دوستش داشتم،نشد و نخواست و نگذاشتند...لطفا قشنگْ گندْ نزنید به دنیای پیش...
Mstnz75·۶ سال پیشببین و رها کن!دیده ای؟!اصلا گاهی بنا بر این است که نشود،حالا هی تو بیا و چنگ بزن به هر احتمالی،حالا هی تو بیا و خودت را گره بزن به شاید ها،حالا هی به تمام حالا های خیالت بها بده تا کابوس شب های دیر انتظارت شوند...اما...