
تو این فکر بودم، بعد از اینکه از دست این شکارچی، که پیش خودش فکر میکرد میتونه منو شکار کنه،
فرار کردم
چطوری میتونم دل اونی که عاشقش هستم رو به دست بیارم
حس خیلی خوبی داشتم وقتی که صدای خندههای رضایت بخش اونو تصور میکردم و این حس زیبا، مثل خون توی رگهای من،
به سرعت کل بدنم رو فرامیگرفت و انگار داشتم توی ابرها پرواز میکردم.
یک لحظه، صدای آشنایی شنیدم:
از اونجا نرو..... تهش دره است.
درسته، صدای کسی بود که میخواستم دلش رو به دست بیارم.
و شاید این آخرین باری بود که میتونستم صداش رو بشنوم.
و من در یه چشم بهم زدن، به لب پرتگاه رسیدم.
انگار.....
زمان فرار به انتها رسیده بود،
و میدون مبارزه منو صدا میزد، مبارزه با کسی که میخواست منو شکار کنه.
و چیزی که به ذهنم میومد، این بود که من سریعترین آهوی دشتم
نه قویترین حیوون دشت.
حالا من مونده بودم، با کلی آرزو و یک شکارچی که میخواست منو تیکه تیکه کنه.
لحظه روبرو شدن رسیده بود،
روبرو شدن من .... با واقعیت دردناک زندگی.
عزمم رو جزم کردم و با تمام شجاعتی که از روی ترسم در من جمع شده بود به سوی شکارچی برگشتم.
در یک لحظه تمام تصوراتم از خودم به هم ریخت،
نمیتونستم چیزی که دیده بودم رو باور کنم:
شکارچی در کار نبود......!!!
اونجا فقط یک آهو با چشمانی زیبا و البته بهت زده بود که داشت منو تماشا میکرد.

چیزی که باعث ترس و فرار من شده بود فقط یه برداشت نادرست از محیط(صدای خش خش یه آهوی زیبا روی چند برگ) بود.
و شاید، نشون دادن این که "من سریع ترین حیوون دشتم" بیشتر از ترسم منو وادار به فرار کرده بود.
من به اشتباه، داشتم از کسی که قرار بود تکیهگاهش باشم فرار میکردم!!!
و اما ربط داستان به کوچینگ:

در فرآیند کوچینگ:
بعضی وقت ها، ما کوچ ها با تصور اینکه:
شاید مراجعه کننده با خودش فکر کنه،که این کوچ، مهارت لازم برای کمک به من رو نداره،(خش خش چند برگ).
وارد فاز بقا و نجات خودمون میشیم.
و با این برداشت اشتباه(خش خش برگ ها) مراجعه کننده رو به عنوان شکارچی در نظر میگیریم و با چیزی که در اون تخصص داریم، (سریعترین آهوی دشت بودن) شروع میکنیم به فرار کردن تا هم جون سالم بدر ببریم از این برداشت اشتباه و هم خودی نشون بدیم. البته، به جایی که تهش دره است، و جالب اینکه در راه فرار، به این فکر میکنیم که الان کوچی چه تصورات عالی و خوبی در مورد ما خواهد داشت:
این کوچ، چقدر مسلط و متخصص است، (تصور خندههای رضایت بخش که با در کنار من بودن خواهد داشت).
و این در حالیست که مراجعه کننده شاهد عینی فرار ماست.
وقتی بپذیریم که با حضور کامل، با آنچه که واقعیت دارد، روبرو شویم، میفهمیم از چه کسی داشتیم فرار میکردیم:
کسی قرار بود تکیه گاهش باشیم.(آهویی با چشمان زیبا ...).
شاید یکی از معانی حضور در کوچینگ، "بودن بدون هیچ گونه نگرانی از اینکه چه چیزهایی قراره اتفاق بیفته و ما چه توانایی هایی برای مقابله با اون داریم"، باشه.
سپاس از نگاه زیباتون.
coachh.ir/amin-khazaei