برهنه شو ای زن غمگین!
برهنه شو!
خیابان که نمی فهمد
گفتگوی تو با مرگ
اخلاقِ پیاده رو ست،
تماشاگرانِ ویرانیِ تو
در جیغ های حیثیت
چه می دانند
زندگی را نزیستن
چونان کندن لباسِ زیرین است
که یعنی آخر بازی ست
پرده های نمایش را باید پایین کشید...
اما بعد از این چه باید کرد؟
بی خبر ام!
هرگز ندانسته ام که پس از عریانی
در جهان چه می گذرد،
چنان که آب اگر
خم شود روی خودش
چیزی به غیر از آب می بیند
عذاب می بیند!
نخواه که بگویم من چه می بینم
از تو
عذاب می بینی
من پنجره ای مشرف به حیاط توام
مردی از روزگارِ توام...
امین رحمتی