aminrahmaty
aminrahmaty
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

وزغ چاق

آن چهره های صریح
در عصرِ بی شکوهِ من
همه آزموده شدند
از کوسه های درنده آبدیده شدند،
در اوهامِ جوانم
به من که رسیدند
چونان کرم هایی
که بر شکم های ورم کرده ی مردگان می خزند
تا جایی که در توان داشتند، شبیه بیزاری بودند
و به من هی می گفتند به طعنه
ای وزغ چاق! ای وزغ چاق...!

من دیگر آن ستمدیده ی همیشه نیستم
نگاه مترلزلی هستم
برای دگرگون کردن جهان
که بتوانم تنها هوای پالوده را نفس بکشم
هوای غیاب ها را...
هنوز زنده ام
و رگانم مرطوب اند
اوراقِ مقنیان اند، که پیش از حفر قنات
آب های ناخوانا را نوشته اند...
اما فرسوده ام!
چنان ام که میان مردان موقتی و زنانِ ابدی
بستر ها تماشاگر اند...

در میان این صورت های واژگون
پاهایم می مانند و اشک ها می روند،
که من از صدای جیغ مکرر گربه ای در بامداد، دانستم
در عصر بی آدمی
در آن سال های بی زبان
به شقاوت آواها که می رسم
هو هوی بادم و های هایِ یاد...
و آسمان که فرو ریزد
به جرعه نوشیِ نیلوفرانِ در مرداب
اگر که لب تر کنم،
هنوز هر پرنده آوازی دارد که هرگز نخوانده است
که بگویند به من با طعنه
ای وزغ چاق...ای وزغ چاق...!


امین رحمتی

وزغ چاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید