خیلی وقت بود ازش به سادگی میگذشتم و براش ارزشی قائل نمیشدم .
چون میدونستم یه روز دچار روز مرگی میشم و اون رو به روز مرگی ...
امروز که نگاهش کردم دیدم خیلی سالِ که خاک گرفته و نیاز به تنظیف کردن داره .خندیدم خنده بلند اونقدری که همه خاک هاش بریزه
خیلی وقت بود که به لبهام دقت نکرده بودم جز گفتن و خوردن و خمیازه کشیدن کاری نکرده بود . لبخندم خاک گرفته بود