-الو ؟
یک دو سه .... یک دو سه ... کسی صدام رو داره؟ الو ؟
{اندکی بعد}
-یک دو سه ... یک ... الو الو؟ کسی هست؟
Hi. Is everyone there ?
السلام علیکم حبیبی
چیز دیگهای یاد ندارم... یعنی .... یعنی کسی صدام رو نداره.
آها شاید مشکل از اینجا باشه.
{مشکل را بررسی و رفع میکند}
-خب دوباره امتحان میکنیم، الو؟
صدا میاد؟
{میکروفون گوشی را به دهنش نزدیکتر میکند}
صدا هست؟ یعنی کسی صدام رو نمیشنوه؟
{وارد صفحهی گوگل ترنسلیت میشود و ترجمهی زبانهای دیگر را چک میکند}
-این اینترنت هم که خرابه ...
{چند لحظه بعد گوشی را محکم به زمین میزند.}
-اههههههه ... لعنتی ... پس این همه زمانی که براش صرف کردم به چه دردی خورد؟ همهاش الکی بود؟ اههههههههه . الو؟ دِ جواب بده دیگه لامصب .... الو؟ فین فین .... پس این ماشین تماس بین زمانی به چه دردی میخوره؟ من .... من چند ماهی هست که دارم روی این دستگاه کار میکنم. نمیدونم الان کسی اون طرف داره صدام رو میشنوه یا نه . اصلا نمیدونم .... اصلا نمیدونم با چه زمانی تماس میگیرم. یک سال بعد ... دو سال بعد ... سه سال بعد ... شاید هم پنجاه سال بعد ... شاید هم قبل از هیچی خبر ندارم. اصلا شاید دارم با یک روح صحبت میکنم که دیگه هیچ فایدهای نداره. اما دیگه خسته شدم. میخوام حرف بزنم از این شرایطی که داخلش قرار داریم چون اصلا توی این اوضاع نمیشه با کسی صحبت کرد ... دلم میخواد یک نفر حرفامو بشنوه ... ازش کمک میخوام.
{صدای هق هق گریههایش بیشتر میشود.}
-خیلیها بیکار شدن . زندگی خیلیها به هم ریخته. خیلی از کسب و کارها دیگه از بین رفته . د ... د ... دُ ... دخت ... دخترم هما مریض شده. کرونا گرفته. دکترا میگن حالش خوب نیست. یعنی ممکنه تو iuc باشه. یا icu نمیدونم همون جایی که مراقبتهای ویژه دارن.یعنی انقدر حالش بده؟
دلم نمیخواد تنها دخترم رو از دست بدم. هما ... اون طفل معصوم کلا ۱۰ سال سن داره. هنوز بچه هست. باید کلی جاها بره . از زندگی لذت ببره و بعدش از این دنیا بره. پیش هر دکتری رفتم میگن راهی وجود نداره . همه جا میگن دعا کنیم. اما دعا برای یکی دو تا سه تا نه همه ... همه حالشون بده ... این رو میشه از ماسکایی که میزنن فهمید. هیچکسی از این شرایط راضی نیست. هر روز یک خبر جدید . هر روز یک کشته جدید. هر روز یک جهش جدید . یک شایعه جدید ...
میخواستم این ماشین رو درست کنم که با استفاده از اون بتونم با چند سال دیگه صحبت کنم بتونم یک راه حلی پیدا کنم. اصلا ... اصلا نمیدونم اون موقع زبان فارسی هست؟ کرونا هست؟ اصلا کشورمون هست؟ هنوزم زبان انگلیسی زبان اوله یا اصلا اون موقع ظهوری به وجود اومده؟ همهی اینها برام سواله. اما فقط یک چیزی میخوام. دخترم رو نجات بدین. اون داره میمیره. منم دارم میمیرم خودم سرطان دارم و معلوم نیست کِی میمیرم... اما نمیخوام جسد دخترم رو ببینم. میخوام آخرین کاری رو که بتونم براش انجام بدم. آخه من هنوز اون بابای خوبی که همیشه تعریف میکرده نیستم. میخوام از من یک تصور مثبت داشته باشه. هر موقع کلمهی «بابا» رو شنید بفهمه یکی مثل کوه پشتش ایستاده ... اما نمیتونم. هیچ کاری از دستم برنمیاد. این سرطان لعنتی هم مزاحمم شده. حتی نمیتونم دخترم رو ببینم . فقط میدونم که حالش خوب نیست. الو؟ کسی صدام رو میشنوه؟ خواهش میکنم.... خواهش میکنم یکی جواب بده ...
صدایی از پشت گوشی تلفن نمیآید. با وجود تلاشهای فراوان اما این دفعه پدر هما ناامید شده است. دنیا برای او جایی بسیار تنگ و کوچک شده است. تحمل این همه درد و رنج را ندارد. در حال حاضر تنها راهحل یا بهتر بگویم، بهترین راه حلی که به ذهنش میرسید این بود.
{چند دقیقه بعد}
-فین فین .... متأسفم هما. اما بابایی مجبوره بره. نمیدونم اون دنیا میتونیم همدیگه رو ببینیم یا نه. اما بدون که بابایی همهی تلاشش رو کرد تا حداقل تو زنده بمونی . سرطان اصلا بره بدرک . من فقط میخواستم کرونا خوب بشه. تو بخندی. بقیه بخندن . تو زندگی کنی. بقیه هم زندگی کنن. حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه. حتی اگه لازم باشه کل دنیا رو بدم. آره هما. بابایی دیگه اون آدم خوبه نیست ببخشید که نتونستم به قولم عمل کنم و بابای خوبی برات باشم . نمیتونم پیشت باشم عزیزم چون طاقت دیدن چسدت رو ندارم...
صدای هق هق گریههایش بیشتر میشود. در گوشهای از خانهاش طناب داری را آماده کرده و میخواهد دست به عمل خودکشی بزند. نگاهی به کاغذهای بدهی خانهاش میاندازد آن طرف دیگر جواب آزمایشهایش است. لبخندی میزند. گویا همه چیز را میخواهد رها کند.
-ببخشید هما. واقعا دیگه کاری از دستم برنمیاد . میدونم بابایی خیلی بیعرضه هست که نمیتونه... نمیتونه به قولش عمل کنه...
بالای صندلی میرود. طناب دار را دور گردنش میکشد. چشمهایش را میبندد. یک ... دو ... سه ... صندلی رو کنار میزند. آویزان میگردد...
-قربان یک چند تا سیگنال ضعیف داریم. انگار ... انگار مال چند سال قبل هست.
-تقویتشون کن
-باشه
چند لحظه بعد
-الو؟ برج ۱۴۵۰ . ما از سال ۱۴۳۰ باهاتون تماس میگیریم. کسی اونجا هست؟ .... تکرار میکنم کسی اونجا هست؟
با شنیدن صدا، پدر هما چشمهایش را باز میکند ... همهی تلاشش رو میکند که طناب دور گردنش را باز کند. زور میزند. از اندک نیروهایش استفاده میکند... و بالاخره باز میشود. نفس نفس میزند. اندکی نفس میگیرد.
+ الو؟ کسی صدای ما رو داره؟ ما داریم از سال ۱۴۳۰ باهاتون صحبت میکنیم. کسی هست؟
-الو؟.... واقعا دارین از سال ۱۴۳۰ صحبت میکنین؟من دخترم مریض شده نیاز به کمک دارم.
+ با ...با با...
- چی؟
+ با... بابا تویی؟ باباجون دلم برات تنگ شده بود ...
-هما...؟
+آقای قاضی!جوونیم داره تلف میشه :(
+یک سالگی نحست مبارک کرونا !