توی تبریز یه کافه ای هست به اسم کافه هنگام. نبش شمال شرقی چهارراه باغشمال پشت بنیاد شهریار دقیقا جایی که کافه کتاب شمع سوزان سالها پیش از مشکلاتش با رومیزی های چهارخونه ش حضور داشت :) با همون سبک وسیاق و با همون مدل درآمدی و در همون مسیر :)
جای دنجیه توی یه ساختمون با معماری قدیمیه.کاش عکس بزارم ولی بیخیال بیاید تصورش کنیم :) از اون ساختمونایی که یه حیاط بزرگن با یه ردیف باریک ساختمون کنار دو ضلع حیاط. البته هنگام از کل ساختمون یه زیرزمین و یه طبقه همکف رو داره. عرض ساختمون شاید چهار پنج متر بشه و طولش م شاید پنج برابر این عرض. طبقه همکف دو کریدور کتابخونه م داره و چندتا میز و یه بار ولی زیرزمین فقط یه بار و چندتا میزه با کلی ونگوکی چاپ شده! و چراغای نجیب قشنگ و یه جای چسی برای عکس گرفتن :) که وقتی میشینی و سفارشی میدی تا وقتی که اون میزه نیاز نباشه میتونی ازش استفاده کنی :) قیمت همه چیز م معقوله. هرچند از این سیستم خوشم نمیاد!
راستش خب معذب میشه آدم :) من معمولا وقتی میرم ۳ تا ۶ ساعت اونجا میشینم با فقط یکی دوتا سفارش چای :) اون م یه فرنچ پرس (قوری چینی چشه خدایی؟) چای ع که خب اولی به کنار ولی دومی دیگه سرد میشهه :) خب یه اشتراکی بابت میز اشغال شده و محیط قشنگ و آرومت بگیر هم ما عذاب وجدان نداشته باشیم هم شکممون از چای سرد شده توی فرنچ پرست در امان باشه :)
به هرحال امروز م رفته بودم همونجا :) باید از اونجا و از اینجور کافه ها و کلا قرائتخونه ها مخصوصا تو تبریز باید بیشتر بنویسم چون همیشه جاهای قشنگی بودن برام :) حتی وقتی تو خونه تنها بودم م خیلی پیش میومد که برم و تو کتابخونه رشدیه کتاب بخونم :) برخلاف چیزی که الان هستم من خیلی کتاب میخوندم :) و این کار برخلاف آزاری که الان از بی توجهیم میبینم کار خیلی لذتبخشی بود برام طوری که هفته ای حداقل یه کتاب میخوندم... یادمه وقتی داشتم هری پاتر میخوندم یکی از کتابارو توی یک روز خوندم :) همون کتابایی که تو بچگی خیلی جاها میدیدیمشون و وقتی روشون اسم مترجم (ویدا اسلامیه) بود قشنگ بودن :)
وقتی رسیدم کارامو کردم تمرینامو انجام دادم و وقتی همشو تموم شدن نشستم کتاب جدیدی که آماده کرده بودم برای خوندنو شروع کردم؛ European History for Dummies از انتشارات عزیز وایلی که لطف بسیاری به خواننده هاش داره :) یکی دو فصلی از این کتاب نازنینو خوندم که بیشتر شبیه ودف یوروپ بود :) و درکل شاید فقط یه پیام داشت (آقا ناموسا فاشیست بازی رو بزارید کنار) علاوه بر تمام پیام هاش در باب عدم وحشی گری و خون آفریقایی و آسیایی و آمریکایی تو شیشه کردن و استعمار و تا ته ظرف معادن همه جارو لیس زدن و این حرفا.
طبق گفته ایشون این جریان فاشیسم از انقلاب فرانسه شروع شد و ملت هارو تعریف کرد که چیزی علاوه بر کشور ها هستن (که واقعا م هستن و من این ایرانشهریا و مرکزیا و پان ایرانی و پان فارسا رو نتونستم قانع کنم که حاجی ملت تعریفش چیزی غیر از مرزای یه کشوره و ما ملت های ایرانی داریم نه ملت ایران :) و داستانی که ملت ها و منافع و ارزشها و اینا شون دارن که در نهایت باعث میشد پاشن بگن آقا ما مردم ایتالیایی هستیم کشور ایتالیا میخوایم یا مردم دویج هستیم دویجلند میخوایم و فرانسه هستیم وفرانسه بیشتر میخوایم :/ و این حرفا... اتفاقا مشکل همین فلان جای بیشتر میخوایم بود :) اصولا اگه فرانسه میخوای باید فرانسه و فرانسوی بخوای نه که مصر م روش بخوای یا اگه آلمان میخوای دیگه چرا تو پاریس عکس یادگاری داری :) یا حتی اگه آلمانی ای و آلما میخوای باید ایتالیا خواستن ایتالیایی رو هم درک و بهش احترام بزاری خب. مشکل همین شد که ناپلئون و هیتلر و یونانی و همه گفتن عع اونجا م مال منه اینجا م مال منه اصلا همه جا مال منه :) و نتیجه؟ تجزیه و آوار و خرابی و بدبختی و عقب افتادن از مسیر رشدی که داشتن :) تقسیم شدنشون بین شوروی و آمریکا و بریتانیا و اینا :) گرفتن ارتششون ازشون و کنترل شدن آبراهه هاشون و تیکه تیکه کوچولو کوچولو زمینای استراتژیک خیلی ریز گرفتن ازشون و...
نکته جالبی که کتاب گفت این بود که بعد جنگ که دیدن تفرقه چه بلاهایی به سرشون آورده مثل خیلی دفعه های دیگه گفتن <<این دیگه نباید تکرار بشه>> و تلاشهای زیادی برای اتحاد ملل اروپایی تحت هویت اروپایی شد ولی نه شاه نه شاه قولی (به ترکی قول یعنی دست و خب شاه قولی یعنی دست شاه. آچار فرانسه و همه کاره شاه را میگفتند. مثل نادر که قبل شاه شدن طهماسب قولی بود) دل راضی به این اتحاده نیستن و ازش بیزارن :) حتی مردم از حکام خیلی بیشتر از این واژه اتحاده منزجرن :) و وقتی مردم متحد نباشن متحد بودن دولتها کشک م نیست :)
حرفایی که زدم چیکده ای از متن کتابی که گفتم بود با ادبیات خودم. حالا بیشتر که بخونم بیشتر مینویسم ازش و شاید حتی از تاثیر این جریانات فاشیسم رو آناتولی و اعراب و ارمنیا و ایران و حزب تجدد :) هم منبع و منابعی پیدا کنم و به شیوه مناسبتری بنویسم. نه به این شیوه نوشتار روزانه خودم. نمیدونم چطور شوقمو برای این کار نشون بدم که حق مطلب ادا بشه :)
به هرحال که تاریخ بخونیم :) و بدونیم که همین حال الانمون م نتیجه درسیه که یسریا از بلای یجا دیگه گرفتن و سر ما م آوردنش :) دیگه حداقل رو طبل بدتر کردنش نکوبیم :) همین.