Amirreza
Amirreza
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

ذهنیت برتر

کتاب ذهنیت برتر رو از دی سال پیش خریدم و توی بهمن شروعش کردم. دست و پا شکسته می خونمش. کتاب ترجمۀ یه سری مقاله های جیمز کلییر هست. شاید اسمش رو از عادت های اتمی شنیده باشید. من عادت های اتمی رو توی دوران کنکورم خوندم. حقیقتا نمی دونم چقدر تاثیر داشت روم. الان عادت های خیلی قدرتمندی ندارم که به شون پایبند باشم و بمونم! ولی می تونم اینو با جرئت بگم که اون تابویی که از کمال گرایی در ذهن من بود شکسته شد و الان اگه بخوام کاری رو شروع بکنم. خیلی بالا و پایینش نمی کنم و میرم سراغش. حتی اگه بعدا ادامه اش ندم، یه جورایی پروسه ای به کارهام نگاه میکنم. انصافا هم حرفا رو خیلی آسون و قابل فهم میزنه. اغلب هم وقتی می خونی این حس بهت دست میده که راس میگه ها! قبلا به ذهنم رسیده بود. یه جایی خوندم که کتاب خوب کتابیه که همون چیزایی که میدونی رو دوباره برات جابندازه. "ذهنیت برتر" و حتی "عادت های اتمی" از اون کتاباست که باید فکر کنی. یعنی اصلا نمیشه (حداقل برای من اینطوری بوده!) که یه موضوعی رو مطرح میکنه و من غرق میشم در روزمرۀ خودم و دائما رفتارهای خودم رو -متناسب با موضوعی که مطرح کرده- می سنجم. همون موقع کلی ایده به ذهنم میرسه که "آها من این کار رو میکردم" یا "راست میگه می تونم این کار رو به جاش انجام بدم".

ذهنیت برتر-نشر میلکان
ذهنیت برتر-نشر میلکان



"ذهنیت برتر" و حتی "عادت های اتمی" از اون کتاباست که باید فکر کنی. یعنی اصلا نمیشه (حداقل برای من اینطوری بوده!) که یه موضوعی رو مطرح میکنه و من غرق میشم در روزمرۀ خودم و دائما رفتارهای خودم رو -متناسب با موضوعی که مطرح کرده- می سنجم. همون موقع کلی ایده به ذهنم میرسه که "آها من این کار رو میکردم" یا "راست میگه می تونم این کار رو به جاش انجام بدم".
از همون اوایل کتاب خوندن این طرز فکر نسبت به کتاب های که دربارۀ موفقیت هستن بود که دارن یه امید واهی میدن. بعضی کتابا اینجورین که ماهی رو دستت میدن. اما بعضی از کتاب های موفقیت ماهی گیری رو یادت میدن. مقاله های جیمز کلییر، ماهی گیری یادت میده، به جای اینکه تئوری بخونی که چوب ماهی گیری این شکلی و اینجوری باید نخ رو کشید، اینجوری باید طئمه رو گذاشت! به این سمت میری که پسر! همین الان چوب ماهی گیرت رو بردار و شروع کن!
به همین دلیل خیلی دور از انصافه که این کتاب رو جزو دستۀ دیگه قرار بدیم و بگیم در هرصورت کتابای موفقیت زرده! (طرز فکری که شاید هرکسی داشته باشه و منم یه موقعی داشتم!) چندتا نویسندۀ مطرح هستن که میدونم دیدشون آموزشه، نه تشویق و ایجاد محرک. آدام گرنت، ست گودین، نسیم طالب. میدونم خیلی از این جنس نویسنده ها هستن.
موضوع اصلی که می خواستم درباره اش حرف بزنم؛ مقاله ای بود که الان از کتاب ذهنیت برتر خوندم؛ با عنوان " در زندگی خود چه چیزی را می سنجید؟". ایده اینه که سنجش تصمیم های روزمره مون به ما کمک میکنه تا دید دقیق تری پیدا کنیم و متوجه باشیم که در حال حاضر مشغول چه کاری هستیم. شاید عجیب باشه، ولی گاهی اوقات اهداف رو گنگ میذاریم؛ به طور پرکنده یه سری کار ها رو انجام میدیم و فکر میکنیم در مسیر هدف هستیم. اما خیلی داریم بیراهه میریم.
مثال زیاده، یکم دقت کنید می تونید توی اهداف روزمره تون پیدا کنید. حرف اصلی اینه که "ما عادت های خودمون رو قابل سنجش میکنیم که به این آگاهی برسیم آیا در این مسیر هستیم یا نه؟!" قرار نیست این سنجش هدف ما باشه. صرفا آگاهی اینکه در خط درستی حرکت میکنیم. به این اشاره میکنه که همه چی رو نمیشه سنجید؛ عشق، اخلاق، دوستی، محبت، گذشت... از طرفی بعضی چیز ها هم وجود داره که لازم نیست سنجیده بشن!
مثلا اگه دوست دارید بعد از ظهر پیاده روی کنید و صرفا از این کار لذت می برید؛ نیازی به سنجش نیست. چون گیر کردن توی شمارش تعداد قدم ها و مسافت طی شده ممکنه این حس لذت رو کاهش بده و بعد از یه مدتی تبدیل به وظیفه بشه. اما برای چیزهایی که نمی شه کمیتی تعیین کرد؛ می تونیم به طریقی یه سیستم سنجشی طراحی کنیم. من مثال های خودم رو میزنم که به ذهنم رسید تا اعمالش کنم:
1.به دوستای قدیمیم که به واسطه دانشگاه ارتباطم باهاشون کم رنگ تر شده هر شش ماهی (وابسته به موقعیت) پیام بدم. نمی خوام این کانکشن قطع بشه؛ از طرفی به نظرم ارزشمنده که حفظ بشه.
2.ارزش های اخلاقی من چی هستن؟ حتی فکر میکنم به چه اصولی پای بندم یا دوست دارم پایبند بشم؟ وقتی این موارد مطرح شد حالا تصمیم های چند وقت اخیرم رو بررسی میکنم که ببینم چقدر در مسیری که می خوام بودم.
3.سه چیز مهم در زندگیم که واقعا به خاطر شون قدر دانم. این مورد به این خاطر گفتم که حس میکنم این اواخر خیلی رو نداشته هام تمرکز کردم. "-عه اینو ندارم - عه فلان کار رو نکردم -فلان جا نرفتم -کاش اینطوری بود..." الان که فکر میکنم؛ می بینم خیلی از فرصت هام رو به همین خاطر از دست دارم. جدای از وقت و افکاری که مشغول این پروسه میشه؛ از یه جایی به بعد نمی بینی چی داری و اینو هم یادت میره با اون چیزایی که داری می تونی کاری بکنی. مثل این که زیر بارون موندی چوب و میخ و چکش رو داری؛ ولی همش با خودت میگی این جوری نمیشه من اگه دستگاه جوشکاری و چند تیکه آهن میداشتم الان یه سر پناهی می ساختم که بیا و ببین!
بعضی وقتا همین قدر نمی بینیم اطراف مون رو. تمرکز روی نداشته ها فرصت رسیدن به همون چیزایی که می خوای رو ازت میگیره. شاید به یادآوردن بعضی چیزا، بعضی از دارایی هامون بهمون کمک کنه که از داشته هامون استفاده کنیم.

http://twm.blogfa.com/post/176


عادتهای اتمیکتابنشر میلکان
در جست و جوی گم گشته ای به نام امیررضا... به اینجا هم سر بزن: http://twm.blogfa.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید