این اتفاق نمیتوانست یک رویداد معمولی باشد.این میزان ضعف نباید همه و همه برای یک آدمیزاد باشد؛من کاری نکرده بودم که بدین منوال مبتلا به زیاده از حد بودن بشوم.دیگر درد برای ادامه مسیر مرا مثال میزند و هرگاه دلش هوای مکاتبه ی جدید دارد مرا مبدا پیام میدارد.نمیدانم علاقهام به این رفاقت از کجا شروع شد اما برای همه پسرهایی که از ابتدا شنیدهاند نباید گریه کنند یا باید بزرگ بشوند تا یادشان برود،رفاقت اولین پناهگاهی است که هم میتوانند گریه کنند هم دیگر نیاز نیست بزرگ شوند تا چیزی را فراموش کنند.
چندساعتی بطالت در کنار یک رفیق گاهی حکم یک معجزه را دارد.و اما از بین رفتن تمام احساسی که خرج این رفاقت میشود گاهی همانند خوابیدن در قبر است.رفیق هرچه عزیزتر قبری که با از بین رفتن دوستی با او میسازی عمیقتر! نمیدانم چرا در این نوبه هم باید من کسی باشم که تحمل میکند اما شاید رفاقت اولین جزئی است که باید آموخت هیچ تضمینی ندارد.