سلام. من امیر آرانی هستم. عیدتون مبارک. امیدوارم آخر 98 مثل آخر 97 همه دلخور نباشن. اسم این پست پالپِ چون قرار نیست خلاصه کنم کتاب رو... قصد دارم داستان های پشت کتاب رو بگم و تیکه هاییش رو براتون به اشتراک بذارم تا اگه دوست داشتید بخونیدش. نوشتارم هم عامیانست.
توی پالپ ها از هر چیزی به مقدار کم داریم تا حوصلتون سر نره. هم توضیحات کمه هم نقل قول ها :)
فهرست پالپ های قبلی رو میتونید از اینجا ببینید و بخونید
این کتاب پالپ آماده ی دوتا کتاب دیگه رو کنار زده از بس خوب بوده. اون ها رو هم توی همین تعطیلات عید تایپ میکنم.
بریم سراغ کتاب :)
خب اول از مشخصات کتاب بگم. کتاب من از سال 96، انتشارات میلکان و ترجمه ی شورش بشیری بود. باید اعتراف کنم اصلا ترجمه خوبی نداشت و یه سری اشتباهات مبتدی داشت. متاسفانه یادداشت نکردم کجاهاش مشکل داشت که بهتون بگم. اگر خواستید این کتاب رو بخونید حتما یه مقایسه بین ترجمه ها داشته باشید.
کفش باز ها کسانی بودند که خود را به طور کامل وقف تولید، فروش، خرید و یا طراحی کفش کرده بودند. ... غرق شدن در دنیای کفی های درونی و بیرونی و آستر ها و مغزی ها و رویه ها و دوخت ها، یک نوع شیدایی حاد و اختلال روانیِ شناخته شده بود، اما من درک میکردم
کفش باز رو همه باید بخونن. این کتاب فقط یه بیوگرافی آقای فیل نایت نیست. داستان به وجود اومدن یه برند خیلی خیلی بزرگه. پشت نایک نه تنها یه گروه عظیم نبوده بلکه شرکت های غولی شبیه به آدیداس و پوما مقابلش بودن. اما الان آدیداس فروشش تقریبا کمی بیشتر از نصف فروش نایک هست. استارت کل این عظمت فقط با یک نفر زده شده. و این کتاب داستان کله شقی های اون یه نفره. البته خب توی مسیر خیلی ها باهاش هم مسیر شدن و بهش کمک کردن که وقتی کتاب رو بخونید متوجه میشید کیا بودن و چیکار کردن :)
این آقای نویسنده (البته ghost writer این کتاب رو نوشته ولی ما خود جناب نایت رو نویسنده در نظر میگیریم) سال 1938 توی ایالت اورگن آمریکا (که باهاش آشنا میشید توی کتاب) به دنیا اومده. الان حدودا 81 سالشه. سال گذشته با ارزش خالص 30 میلیارد دلار، 28امین فرد ثروتمند جهان بوده. که خب البته ما واسه این کتاب رو نمیخونیم :)
اگه شما هم مثل من 20 ساله زیاد به این فکر میکنید که (قراره واسم چه اتفاقی بیافته 20 ساله دیگه) و (آیا این فکر هایی که توی سرم دارم به جایی میرسه یا نه؟) باید این کتاب رو بخونید. این کتاب قبل از اینکه یه بیوگرافی باشه یه راهنمای کامل دنبال کردن ایده هاست. این کتاب بهت یاد میده ترس رو بذاری کنار و بری بیرون دنبال چیزی که میخای (البته اگر هدفی داشته باشی)
به زنان و مردانی که در میانه بیست سالگی قرار دارند توصیه می کنم که در یک کار یا شغل یا حتی حرفه ماندگار نشوید. در جستجوی ندایی باشید که شما را فرا می خواند. حتی اگر معنی آن را نمی دانید باز هم در جستجویش باشید. اگر به دنبال ندای رسالت تان باشید تحمل خستگی ها برایتان راحت تر خواهد بود، نا امیدی ها محرک خواهند بود و بلندی ها مثل آن چیزی نخواهند بود که قبلاً تجربه کرده اید.
این کتاب 2016 منتشر شده و بهترین کتاب مدیریتی سال 2016 از دید سایت آمازون بوده و خب توی همون سال توسط بیل گیتس و وارن بافت که احتمالا معرف حضورتون هستن بهترین کتاب سال انتخاب شده و کلی توصیش کردن این دو نفر این کتاب رو. خیلی جالبه که اسمشون هم توی کتاب هست. توی سینما با هم بودن که آقای نایت میبینتشون و یه مکالمه ای باهم دارن.
داستان جناب شوالیه هم اینطوری شروع میشه که نمیتونه دایره المعارف بفروشه پس بلند میشه میره ژاپن. اونجا با 50دلاری که از باباش گرفته بوده نمایندگی انحصاری فروش کفش های تایگر رو توی 13 ایالت آمریکا میگیره. بعد به مشکل میخورن و نایک به دنیا میاد. با 50 دلار!!! -ـــ-
البته داستان رو به طور مضحکی خلاصه کردم. باید کتاب رو بخونید تا بفهمید داستان این دو خط چی بوده.
این شرکت دهه ها از نظر مالی وضعیت خوبی نداشته. چون تمام درآمدشون رو برای تولید مصرف میکردند. اما بالاخره مجبور میشن شرکت رو سهامی عام کنن تا بتونن پشتوانه خوبی برای خودشون ایجاد کنن. از این کار سود زیادی به آقای نایت میرسه. ایشون حسش رو اینجوری توصیف میکنه که نشون دهنده ی عمق عشقش نسبت به کارش بوده.
چندساعتی خوابیدم. وقتی بیدار شدم هوا بارانی و سرد بود. کنار پنجره رفتم، از درخت ها آب میچکید. همه چیز مرطوب و مه گرفته بود. دنیا مثل همیشه بود. هیچ چیزی عوض نشده بود از جمله من. با این وجود، حالا من صد و هفتاد و هشتاد میلیون دلار ثروت داشتم
در کنار همه اطلاعات خوب کتاب داستان اینکه لوگو نایک یعنی سووش و اسم نایک اصلا از کجا اومده هم خیلی جالب بود برای من.
بسه دیگه بریم سراغ تیکه هایی از کتاب
ترسوها هرگز شروع نکردند. ضعیفها در میان راه کم آوردند و ما باقی ماندیم.
نقل قول مورد علاقم:
تو خودتو توسط کسانی میسنجی که خودت سنگ محك اونايى
بخواهید یا نخواهید زندگی بازیست. هر کس این حقیقت را نفی کد و هر کس که نخواهد در این بازی شرکت داشته باشد، ناگزیر از دور خارج میشود.
تاریخ، صفی طولانی از ایده های ابلهانه است که پشت سر هم ردیف شده اند.
نفس سراب است، رویای هنگام تب کردن است و باور های سرسختانه ی مابه وجود آن، عمر ما را نه تنها تلف، بلکه کوتاه میکند. نفس دروغ بیشرمانه ای است که ما هر روز به خودمان میگوییم و رسیدن به شادمانی مستلزم آن استکه حقیقت این دروغ را ببینیم و آنرا رد کنیم
دلیل حقیقی دویدن تو آن است که جایگزین آن، یعنی ایستادن تو را تا سر حد مرگ میترساند.
به مردم نگو کارها را چگونه انجام دهند، تنها به آنها بگو چه کار کنند و بعد از نتیجه ی کار شگفت زده خواهی شد
به دور میز نگاه کردم و با خودم گفتم: همسرم، دشمنم و جاسوسم. زندگی این است
تقلای کامل، قلب انسان ها را فتح میکند
با خودم فکر کردم که ترس از شکست هرگز نقطه ضعف شرکت ما نبوده است. نه این که احتمال شکست نمیدادیم، در واقع این احتمال برایمان قریب به یقین بود. اما وقتی شکست میخوردیم، این باور را به خودمان داشتیم که درس های لازم را میگیریم و خیلی زود دوباره روی پایمان میایستیم.