به نام خدا
بیایید امروز درباره کتاب فلسفه تنهایی صحبت کنیم.
مدت ها بود که میخواستم این کتاب رو بخونم. اما هر بار که قصدش رو کردم کار دیگه ای سر و کله اش پیدا شد و اجازه نداد به خوندن این کتاب مشغول بشم. مدت ها بود که در کتاب خونه ام خاک می خورد. هر روز چند بار بهش نگاه می کردم و بهش می گفتم «بالاخره میام میخونمت. نگران نباش!»
بالاخره نوبت رسید به این کتاب بسیار زیبا.
این کتاب جلد اول از مجموعه دوم هنر و تجربه زندگی است. مجموعه ای که تمام تلاشش رو انجام داده تا بتونه فلسفه رو وارد زندگیمون کنه. بله فلسفه. علمی که اکثر مردم با اون بیگانه اند. شاید بیگانه بودن برای این باشه که تصوری اشتباه از این علم دارند. البته این تصور اشتباه بیشتر بخاطر عدم بیان درست فیلسوف ها از فلسفه است. مردمِ معمولی و حتی بعضی از دانشمندان فکر می کنند، فلسفه علمی است که تنها باید با الفاظ سنگین و سخت بیان شوند و اینکه کسی حرف هایشان را متوجه نشوند، اصل نوشته هایشان قرار داده اند. اما غافل از اینکه تا زمانی که علمی در زندگی افراد تاثیری نداشته باشد، نمودی در خارج نخواهد داشت و تنها کاغذ هایی سیاه و کتاب هایی سنگین هستند که در کتاب خانه ها و کتاب فروشی ها سنگینی می کنند و خاک می خورند.
اما این مجموعه، فلسفه را برای استفاده در زندگی جمع آوری کرده است. محتوای فلسفی را با بیانی ساده و استفاده از پژوهش های جامعه شناسی و روانشناسی ارائه داده است.
مسائل این کتاب حول چهار محور در چرخشند. مفهوم تنهایی، تنهایی و احساسات، تنهایی، دوستی و عشق، تنهایی و انزوا و تنهایی و خلوت گزینی.
در ابتدا به معنای فلسفی تنهایی می پردازد. در میان تعاریفی که از تنهایی شده است، این تعریف نکته ی اشتراک بین همه تعاریف است: «حس درد یا اندوه از جدا یا تنها ماندن و احساس عدم نزیکی به دیگران.»
در این تعریف تنهایی یک حس و احساس معنا شده است. اما بعضی تنهایی را نه فقط یک حس درونی بلکه یک درد و رنج بیرونی و فیزیکی نیز می دانند. به نحوی این بیان نیز صحیح است. این واکنش های بیرونی نیز می توانند نمودی از همان احساس درونی باشد. در هر صورت هر دو در راستای یکدیگرند. تنهایی نه فقط یک حس درونی صفر است که مثلا با بودن در میان جمع از بین برود و نه تنهایی، احساس جسمی است که با خوردن مسکن از بین رود. احساسات درونی انسان به تناسب شدت و ضعفشان در بیرون و جسم انسان نیز نمود پیدا می کنند و انحصاری دراحساس تنهایی ندارند. چرا که این جسم، نمایشگاه درون انسان است.
تعریف تنهایی گذشت. اما احساس تنهایی چگونه است؟
« اگر بخواهیم نوعا بگوییم، افرادی هستند که همه ی اوقاتشان را در «تنهایی» به سر می برند بی آنکه احساس «تنهایی» کنند و از آن رنج ببرند، دیگرانی هستند که سخت احساس «تنهایی» می کنند هر چند اکثر اوقات در احاطه ی دوستان و خویشان هستند.»ص24
تنهایی به این معنا نیست که در گوشه ای افتاده باشیم و هیچ کس در اطرافان نباشد. با هیچ کس رفت و آمدی نداشته باشیم و گوشه ای غم باد گرفته باشیم. تنهایی ممکن است در زمانی که در میان جمعِ دوستان و اقوام نشسته ایم و می گوییم و می خندیم به سراغمان بیاید. من این طور برداشت می کنم، ما در چنین مواقعی تنهای بود یک نفر هستیم که نیست. اوست که اگر باشد حال ما را از تنها بودن نجات میدهد. اما این هم درست نیست. ما تنهای بودن یک نفر هستیم و از بیرون احساس می کنیم با بودن شخص مورد نظر یا کسی که از او مشخصاتی سراغ داریم، اما هنوز او را نیافتیم، تنهایی مان از بین می رود؛ اما تنهایی در وجود انسان خانه کرده است. انسان تنها افریده شده و تنها نیز از دنیا خواهد رفت.
وقتی می خواهیم ببینیم کسی تنهاست یا نه، بایست به ارتباطات اجتماعی او نگاه کنیم. باید ببینیم ارتباطات اجتماعی او هدفمند و معنا دار است یا نه؟! ایا فرد به بر قراری ارتباط مایل است یا نه؟!
«تنهایی پدیده ای ذهنی است. ما وقتی احساس تنهایی می کنیم که روابط رضایت بخشی با دیگران نداریم، حال چه به این دلیل که روابطمان اندک است چه به این دلیل که روابط فعلی مان عاری از نزدیکی مطلوبمان است.» ص26
اغلب افراد اینگونه اند که در ارتباطات اجتماعیشان به نیاز هایشان آنطور که باید پاسخ داده نمی شود و این عاملی بر گوشه گیری و احساس تنهایی کردنشان می شود.
بروز احساس تنهایی در هر کسی به شکل و شمایل مخصوصِ خود اوست. گاهی این احساس تنهایی را با ارتباط های بیشتر نشان می دهند. چرا که ترس از تنهایی و تنها ماندن و نبودن با کسی که بتواند با او صمیمی و گرم باشد او را به این طرف سوق می دهد که تعداد افرادی که با آنها ارتباط دارد را تا می تواند بیشتر کند. ان قدر این تعداد را بالا می برند که دیگر خودشان و احساس تنهایی را فراموش می کنند. هر روز بیشتر و بیشتر در ارتباطاتش غرق می شود. هر روز هم به احساس تنهایی اش افزوده می شد و فقط بعد از مدتی تنهایی را فراموش کرده و احساس درد و رنج را با خود حمل میکند. در احساس تنهایی باید عمیق شد و پاسخی در خور برای او دست و پا کرد. این احساس ترس تنهایی میتواند نمود دیگری نیز داشته باشد، «ترس دقیقا مانع از آن چیزی میشود که میتواند رفع کننده ی تنهایی آنها باشد: تماس انسانی.»ص 54 ترس از ارتباط اجتماعی باعث می شود فرد خود را از اجتماع جدا کند. ترس اجازه نتیجه گیری درست را به فرد نمی دهد. او نمی تواند برداشت های صحیحی از رفتار اطرافیان داشته باشد. و ترس از پذیرفته نشدن، پذیرفته نشدن را ارتقاء می دهد.
در اینجا دو نمود از احساس ترس را بیان کردیم. یکی موجب ارتباط بیشتر فرد و دیگری موجب گوشه گیری و انزوای فرد می شود. این تفاوت بستگی به افراد دارد. در هر کسی ممکن است به شکل خاصی نشان داده شود.
اشکال تنهایی
تنهایی می تواند از جنبه های مختلف به شکل های متفاتی تقسیم شوند. اما می خواهم در این بخش تنهایی را به سه بخشِ مزمن، موقعیتی و گذرا تقسیم کنم.
«تنهایی مزمن، به تنهایی گویند که در آن فردِ گرفتارِ تنهایی از اینکه روابط کافی با دیگران ندارد دائما رنج میبرد. تنهایی موقعیتی بر اساس تغییر های در زندگی پدید می آید، نظیر مرگ یکی از دوستان نزدیک یا یکی از اعضای خانواده، یا زمانی که رابطه ای عاشقانه پایان می گیرد، یا بچه های شخص از نزدش می روند و از قبیل. تنهایی گذرا هر لحظه می تواند سراغمان بیاید، چه زمانی که در یک مهمانی شلوغ هستیم چه وقتی در خانه تنهاییم.» ص 33
هر کدام از این شکل های تنهایی مربوط به عواملی می شود. در تنهایی مزمن ما باید عوامل آن را در درونمان جست و جو کنیم. در تنهایی موقعیتی باید در بیرون به دنبال آن باشیم. تشخیص عوامل تنهایی، کاری بس دشوار است؛ چرا که تنهایی پدیده ای نسبی است. این تقسیم بندی ما غالبی است. هیچگاه نمی توان صد در صد در این مورد سخن گفت. گاهی ممکن است احساس تنهایی مزمن را داریم اما عاملی در بیرون باشد و آن را شدت می بخشد و ما بایست علاوه بر عوامل درونیمان که راست و ریست می کنیم آن عامل بیرونی را نیز رو به راه کنیم. در یک کلام، هیچ انحصاری در کار نیست.
کسی که دچار تنهایی مزمن است از رابطه شخصی شان توقعاتی بالا دارند. آنان دچار کمال طلبی اجتماعی شده اند. مثلا فردی را می شناسم که روابط اجتماعی متعددی دارد و خیلی راحت می تواند با افراد ارتباط بگیرد، اما هنوز احساس تنهایی می کند و ترس از تنها شدن دائما او را عذاب می دهد. چنین فردی نه برای اینکه ارتباط صمیمی و مناسبی نداشته بلکه برای اینکه ارتباط متعددی داشته دچار کمال گرایی شده است. دیگر ارتباط هایی که دارد به نیاز های او پاسخ نمی دهند و حتی ممکن است با دوستان اطرافش فاصله بگیرد و برای خود تنهایی ایجاد کند.
تنهایی و احساسات
در واقع ما همیشه از احساساتمان با خبر نیستیم. ما احساساتی که در آن احساس شرم کنیم از دیگران پنهان می کنیم. ما عملیات پنهان کردان را خیلی خوب میتوانیم انجام دهیم تا آن جایی که احساسات را از خودمان هم پنهان می کنیم. ریشه ی این پنهان کردن در شرم آور بودن آن است. ما شرمنده می شویم که دیگران متوجه شوند ما نمی توانیم ارتباطات خوب و مفیدی داشته باشیم و احساس عقب ماندگی به ما دست می دهد و برای اینکه احساس شرم را در خود نداشته باشیم و کسی از آن باخبر نشود، بخوبی از آن فرار می کنیم. این فرار کردن به جایی می رسد که دچار اندوه و رنج می شویم و در تنهایی به نوعی افسردگی دچار می شویم. چرا که دلیل اندوه و رنجمان را فراموش کرده ایم و وقتی آن را فراموش کرده باشیم نمیتوانیم به حل کردن آن بپردازیم و این باعث می شود در آن اندوه غرق شویم. راه حل همه ی این ها در پذیرفتن خود است. ما باید خصلت های خوب و بد خود را بپذیرم. خوبی ها را بپذیریم تا انرژی و انگیزه ای باشد برای ادامه دادن و بدی خود را بپذیرم تا بهتر بتوانیم آن را اصلاح کنیم. ما تا نپذیریم که انسانی هستیم که احساس تنهایی می کنیم و از روابط اجتماعی اش راضی نیست نمی تواند ارتباطی برقرار کند و این غم و اندوه او را رها کند.
انسان ها در احساس تنهای شدت و ضعف دارند. بعضی کمتر و بعضی بیشتر از تنهایی رنج می برند. سبب این شدت و ضعف نیر شرایط عاطفی آنان است. «افرادی که احساس تنهایی می کنند گرایش بیشتری به ارزیابی منفی تر پدیده های بین-شخصی شان در قیاس با افراد غیر تنها دارند.»ص 76 افرادی که احساس تنهایی می کنند، ممکن است عامدانه نباشد اما می تواند در آن تأثیرات بسیاری بگذارند. ما همان قدر که نسبت به رفتارمان مسؤل هستیم، نسبت به احساساتمان نیز مسؤل هستیم. «احساسات فقط به ما دست نمی دهند بلکه هر کس میتواند در درون خودش با احساتش سرو و کله بزند.»ص 58 این ما هستیم که «احساساتمان را پرورش میدهیم و در نتیجه عاداتی احساسی و عاطفی در ما شکل می گیرد و پرورش می یابد.» « همه ی انواع و اقسام احساسات ما مستمرا در معرض ترتیب و تنظیمی هستند که ما به آنها می دهیم.»ص59
چه کسانی احساس تنهایی می کنند؟
همه انسان ها بدون در نظر گرفتن جنسیت و سن و موقعیت اجتماعی، تنهایی را احساس می کنند. گاهی این احساس را به خوبی می فهمند و درک می کنند. گاهی آن را احساس می کنند اما نام او را نمی دانند: مانند کودکان. در بعضی افراد کمتر و در بعضی بیشتر است.
«افراد تنها نسبت به افراد غیر تنها، شکاف عمیق تری میان آنچه هستند و آنچه می خواهد باشند، وجود دارند.»ص 76 « افراد تنها در گفتگو ها بیشتر راجع به خودشان حرف میزنند و کمتر سوال می کنند ... دشوارتر می توان به دل آنها راه برد و آنها را شناخت. در ضمن آنها خود محور تر از دیگران هستند. در عین حال این افرادِ خودشیفته بسیار وابسطه ی نگاه دیگران هستند.»ص 77
افراد تنها خود را متفاوت از دیگران تصور می کنند. این تصور باعث می شوند در توهم اینکه (کسی آن ها را نمی فهمد) فرو روند. کسی آنان را نمی تواند درک کند. کسی حال آن ها را متوجه نمی شود. و آنان دیگر کسی را نمی توانند پیدا کنند تا درد دل هایشان را به او بگویند. این باعث می شود هر روز تنها و تنها تر بشود. احساس تنهایی فشار بیشتری به آنها می آورد و در نهایت در انزوا خود با افسردگی زندگی می کنند.
افرادی که در زندگی شان کسی را ندارند که به او اعتماد کنند، تنهایی بیشتری آنها را عذاب خواهد داد. «بی اعتمادی مانع از این می شود که از خودمان بیرون بیاییم. وقتی درها را به روی دیگران می بندیم در واقع خودمان را درون خودمان محبوس می کنیم، و آنچه به احتمال زیاد در آن درون منتظر ماست تنهایی است.»ص
96
تنهایی، دوستی و عشق
«ما همه محکوم به نوعی از تنهایی در طول زندگی هایمان هستیم، اما آدم های تنها می توانند آدم های تنهای دیگری را بیابند -و بدین ترتیب این تنهایان دیگر خیلی هم تنها نمی مانند.»ص 126
ما همه در طول زیستنمان احساس تنهایی را با خود داریم. کاری که می توانیم برای احساس تنهایی مان انجام دهیم این است که با برقراری ارتباط با دیگران این احساس را تاجایی که می شود کاهش دهیم.
انسان زمانی که با کسی دوست می شود، بخشی از خود را با او به اشتراک می گذارد. بخشی از تنهایی خود را با او به اشتراک می گذارد و کمتر این احساس به او دست خواهد داد. اما هنوز این احساس را در زندگی خود خواهد داشت. همین انسان زمانی که عاشق کسی بشود و با او ارتباط عاشقانه بر قرار کند بیشتر در او جذب میشود و کمتر احساس تنهایی خواهد داشت. «عشق حتی بیش از دوستی این اقتضا را دارد که افراد هویتاشان را در هم بیامیزند.» «دوستان بخشی از وجودِ شما را طلب می کنند؛ عشقِ شما همه ی وجودِ شما همه ی وجودتان را طلب می کند.»ص 108
تنهایی خوب و بد
تنهایی مفهومی است که هم جنبه ی خوب دارد و هم جنبه بد. خوب و بد بودن به این بستگی دارد که چگونه به مقوله تنهایی نگاه کنیم. نگرش خوب ان است که ما از تنهایی و تنها بود برایشناختن بهتر خودمان استفاده کنیم. هوای خودمان را داشته باشیم. کمی با خودمان وقت بگذرانیم و دائما در جمع و با دیگران نباشیم. اینکه دائما با افراد متعددی ارتباط داشته باشیم و از این جمع به جمع دیگری برویم باعث می شود، بعد از مدتی احساس بیگانگی با خود کنیم. ما با ارتباطمان با هر فرد بخشی از وجودمان را به آن ها اختصاص می دهیم و بخشی از افکارمان را متعلق به آن ها می کنیم. هرچه این دل مشغولی ها بیشتر و بیشتر باشد، به همان تناسب ما از خودمان دور می شویم. آن زمان است که حالمان خراب می شود و غالبا توجه ای به این مسئله هم نداریم. من معتقدم هر فردی نیاز دارد زمانی در شبانه روز یا در هفته داشته باشد تا با خود تنها و به خودش فکر کند.
در دلِ این تنهایی پسندیده، تنهایی ناپسند رشد می کند. اگر ما در خلوت گزینی پسندیده زیاده روی داشته باشیم، موجب می شود به انزوای ناپسند برسیم. این دو نوع تنهایی دو روی یک سکه اند و باید مواظب آنها بود. انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند و بیشتر نیاز های آنان با اجتماع است که پاسخ داده می شود. انسانی که از ارتباط اجتماعی برخوردار نباشد از جهت هویت شخصی و اجتماعی رشد صحیحی نخواهد داشت.
بیایید با خودمان دوستانی صمیمی باشیم. درباره همه ی اتفاقاتی که هر روزه برایمان رخ میدهد حرف بزنیم. درد و دل کنیم. از ناراحتی هایمان بگوییم و از شادی هایمان از دلتنگی ها و بی حوصلگی ها. حواسمان بیشتر به خودمان باشد تا هم حال خودمان و حال اطرافیانمان را بهتر کنیم...