بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب یک عاشقانه ی آرام نوشته نادر ابراهیمی است. داستانی است عاشقانه با هزاران درس زندگی.
داستان خوب آن داستانی است که علاوه بر ظاهری زیبا درون مایه ای زیبا نیز داشته باشد. بعضی درون مایه داستان را نکته ای سیاسی قرار می دهند. بعضی درس زندگی و بعضی حب به وطن. بعضی مشکلات و نارسایی های اجتماعی. هر نویسنده ای متناسب با آن رویکرد و دغدغه ای که دارد این درون مایه ها را تغییر می دهد.
نادر ابراهیمی در این داستانِ عاشقانه، چاشنیی از انقلابی گری و حب به وطن و بعضی نکات سیاسی را گنجاده و با بیانی لطیف به خوانندگان تقدیم می کند. اینگونه نوشتن محاسنی دارد، یکی از آن ها این است که هر کسی به اندازه عمق اندیشه ای که بر خوردار است می تواند از آن نوشته بهره مند شود.
در این داستان گیله مرد عاشق دختری آذری می شود. وی در نگاه اول عاشق و دل باخته ی اصالت و خلوص او می گردد.
گیله مرد شخصیتی انقلابی و معترض دارد. او برای آزادی وطن خود مبارزه کرده است و مدت زیادی را در زندان به سر برده. دراز مدت، از دست شکنجه گران ظالم در امان نبوده اما با این وجود هم قطاران خود را به ظالمان معرفی نکرده و جان خود را به هدف و آرامان خود تقدیم کرده است. حال این مرد ریز جثه ی بزرگ منش بعد از آزادی به آغوشِ معشوق آذری خود باز می گردد.
او برای شروع زندگی مشترک دچار مشکل مالی می شود و برای بر طرف کردن آن از هیچ کاری دست نمی کشد و تمام تلاش خود را می کند تا بتواند زندگی خود را تامین کند. او می گوید کار و درآمد همیشه و برای همه هست اما بعضی با تنبلی کردن و غر زدن. ناله ی نبود کار را بلند می کنند. با اینکه این چنین نیست و اگر کسی زحمت و سختی متحمل شود و از خود حرکتی نشان دهد می تواند به خواسته خود برسد. اما «هیچ وقت همه چیز درست نمی شود؛ چون توقعات ما بیشتر می شود، و تغییر می کند. هیچ قله یی آخرین قله نیست. رسیدن غم انگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بی آنکه به رسیدن بیندیشیم؛ اما، واقعا، برویم.» ص64
در سر تا سر این کتاب نکات ریز و درشتی برای بهتر زیستن است. زیستن با معشوق. زیستن با وطن. زیستن با خود.
گیله مرد به دنبال این است که برنامه را برای زندگی عاشقانه اش با بانوی آذری بریزد تا دچار روز مرّگی نشوند. در این میان گیله مرد برای هر روز هفته برنامه ای بیان می کند و برای آن انعطافی قرار می دهد.
او برای فرار از زندگی یک نواخت و خسته کننده، طرح هایی را به معشوق خود معرفی می کند:
· بیا به جای اینکه هفته را از شنبه شروع کنیم؛ اول هفته را با یک شنبه یا دو شنبه یا پنج شنبه شروع کینم. «جمعه را، تصور کن که تمام کرده ییم. بعد به آن می رسیم. شنبه را هم. دوست ندارم که شنبه ها را روز آغاز بدانیم. شنبه، عادتِ آغاز است نه شروعی مدلّل. عادت، اراده را نابود می کند. عشق، اوج خوستن است؛ خواستن، اوجِ اقتدارِ اراده. عادت، بازداشتِ کارکردِ اندیشه است. هرگز چیزی به اندازه ی عادت نفرت انگیز نبوده است.» ص97 او می گوید که رفتار کردن از روی عادت را کنار بگذاریم و به زندگی کمی تنوع ببخشیم. مثلا برای رفتن به سر کار چند راه داریم. همیشه در یک مسیر حرکت نکنیم. گاهی از مسیر طولانی تر. گاهی از مسیر کوتاه تر. گاهی از مسیر زیبا تر. و گاهی در خلوتی و گاهی در شلوغی. بگذار زندگی در تو جریان داشته باشد نه اینکه مانند آب راکدی باشی که در حوض میان حیاط زندگی حبس شده است و حتی بارانی به او نمی بارد تا تازگی به او ببخشد.
· « یک روز، همسرِ پیرِ یک باستان شناس به من گفت: شوهرم را درست به این دلیل که یک باستان شناس است و دائما با اشیای قدیمی سرگرم است دوست می دارم؛ چرا که قدرِ مرا، هر قدر کهنه تر می شوم، بیشتر می داند.» ص104 زن و شوهر در ابتدای زندگی که به یک دیگر می رسند شور و شوق عجیبی دارند. حالتی که روانشناسان آن را حالت شیدایی معرفی می کنند. به گفته آنان، این حالت حدود 5 سال اول زندگی مشترک را به خود اختصاص می دهد. اما همین که کمی برای یک دیگر عادی شدند دیگر یکدیگر را در کناری می اندازند و کاری به کار هم ندارند. تنها از روی وظیفه در کنار هم زندگی می کنند. دائما به دنبال این هستند که این عادی شدن را بهبود ببخشند. اغلب با آوردن فرزند این مشکل را حل می کنند. غافل از اینکه این راه حل هم تا حدی جوابگو است و بعد دوباره این مشکل عادی شدن سر باز میکند. گیله مرد دارد تمام تلاشش را می کند تا از این حالت عادی شدن فاصله بگیرند. به معشوقه ی آذری خود می گوید بیا همیشه به یک دیگر توجه کنیم. همیشه به هم عشق بورزیم و تنها برای اوایل زندگی مان نباشد. مثلا بخشی از جوانی و کودکی خود را همیشه همراه خود داشته باشیم. به بستنی فروشی سر خیابان برویم و دو بستنی جوبی بگیریم. کنار خیابان بایستیم و به آن لیس بزنیم. معشوق آذری می گوید: همسایه ها ما را می بینند. همه ما را می شناسند و با این سن پسندیده نیست که این کار ها را انجام دهیم. اما گیله مرد می گوید که بگذار با این کارمان هم خنده ای بر لبان مردم کوچه خیابان بیاوریم. شاید نتوانیم گره ای از آنان باز کنیم اما می توانیم کمی خنده به لبانشان بیاوریم. این چه رویکرد خوبی است. چه کار هایی در زندگیمان بوده که دوست داشتیم آن را انجام دهیم اما به جهت زندان هایی که برای خودمان ساخته ایم نتوانستیم به تفریح و تفرج برویم. بیایید در کنار ملاحظات آدم بزرگ ها کمی کودک باشیم. و خیلی از اوقات این کودکی کردن است که به دادممان می رسد.
· بانوی آذری! « این عشق نیست که نرم نرمک عقب می نشیند؛ این بیکارگی ست که پیوسته هجوم می آورد: بیکارگی، کاهلی، بی قیدی، خستگی، بهانه جویی، کهنگی، وقت کشی، وادادگی، نق زدن، به هم ریختن، بی اعتنا شدن، به شکلی جبران نا پذیر تخریب کردن و به صورتی خوف آور به عادتِ زیستن تسلیم شدن.» ص133
· «یک روز، به خود دشنام خواهند داد. رکیک ترین دشنام های عالم را. یک روز، خواهد دید که از وطن و مردمِ وطن می توان گریخت؛ اما از چنگِ گندیدگی روح خویش، گریختن ممکن نیست. یک روز، در غربت، به زارزدن خواهد افتاد؛ به ندامتی زارزنان.» ص148
· زن و شوهری وقتی با یک دیگر زندگی می کنند طبیعی است که گاهی اوقات با یک دیگر مرافعه ای داشته باشند. این واقعیت زندگی است. من نمی دانم آنان که می گویند: ما تا به حال، در زندگی مان هیچ مرافعه ای نداشتیم، چطور با یک دیگر زندگی کرده اند. « دو کوزه ی بی جان را هم اگر یک عمر کنار هم بگذاری، گاهی سرهایشان به هم می خورد و درد می گیرد. مهم این است که هیچ سری نشکند و لب پَر نشود.» ص166
· ...
اگر بخواهم این برنامه را آن طور که حقش است، بیان کنم، باید کتاب را برای شما بنویسم. و چه بهتر است که شما نیز به خواندن این اثر فاخر ترغیب شوید.