واج‌نوشت
واج‌نوشت
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

ریاست



‏‏نمی‌دانم که آیا تا کنون مزۀ قدرت داشتن را چشیده‌اید یا خیر. گاهی آدم‌ها از بی‌شیله‌پیلِگی‌ات سود می‌جویند، نزدیکت می‌شوند، با شما طرح رفاقت می‌ریزند و به شما مهر می‌ورزند، اما به‌محض اینکه مقامی به آن‌ها می‌دهند تا دیگران را مدیریت کنند، منششان در آغازِ پشت‌میزنشینی بسیار دگرگون می‌شود. مثلاً هنگامی که می‌نشینند پشت میز و دست‌وآرنجشان را بر میز می‌نهند، دست‌ها را اندکی می‌گشایند، کَتشان را می‌فراخند و افراد روبه‌روشان را زیرچشمی می‌نگرند و چهره‌ای جدی و خشک به خود می‌گیرند. سپس توِ مخاطب، توِ همراه، آنی به ذهنت می‌رسد که ما تا همین چند وقت پیش هم‌پیاله بوده‌ایم، هم‌سفره بوده‌ایم، و اینک چگونه شده‌است که در کسری از ثانیه، ناباورانه و ماهرانه تغییرِ سیاست داده‌اند. این‌هاست که آدم را به فکر فرومی‌برد.

‏گاهی به‌دلیل عشق به فعالیتی که دارید، تمام توانتان را برای آن عشق هزینه می‌کنید تا به آرمان ساخته در رؤیاهایتان برسید. همسو با این آرمان‌گرایی، شمار زیادی از هم‌مسیرانتان را گرد خود می‌آورید، از مدینۀ فاضله‌تان برایشان می‌گویید، در جریانِ همۀ پیشرفت‌ها و برنامه‌های کاری‌تان می‌گذاریدشان، با آن‌ها تماس‌های تلفنی برقرار می‌سازید، پیام‌ها برایشان می‌نویسید، و …، اما نهایتاً شماری‌شان را این‌طور می‌یابید که به شما نه زنگ می‌زنند، برایتان نه پیام روان می‌کنند و نه هیچ خبری ازتان می‌گیرند، و تا آن هنگام که شما برایشان هستید و خوب هم هستید برایشان، پاسختان را می‌دهند و از شرایط خوبی هم که فراهم می‌سازید و به بودن در آن موقعیت دعوتشان می‌کنید، به شما لبیک می‌گویند و از موقعیتِ بی‌زحمت به‌دست‌آمده بهره می‌برند. اما به‌محضی که آن لحظاتِ خوب و خوش به پایان می‌رسد، بیشترشان ترکتان می‌کنند و حاجی‌حاجی مکه و می‌خزند در بی‌مرامیِ خود. این گونه تجارب' حس خوشایندی برایم نمی‌زاید و با این عمرِ ناچیزی که گذرانده‌ام، مصمم می‌شوم دیگر محتاط‌تر گام بردارم و تمام آرمان‌ها و ایده‌آل‌هایم را در ذهنم محبوس کنم‌. اندیشه‌ای که مشترک شد، دیگر خصوصی نیست.

#واج_نویس

عشقریاست
آغاز به کار از ۸ تیر ۱۴۰۱ اینجا، حداقل چیزی که یاد می‌گیرید این است که متن درست و بی‌غلط می‌خوانید و ناخودآگاه آموزش خواهید دید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید