آخرین لحظه عمرم (اسمشو گذاشتم تقاطع مرگ و زندگی) میدونم که قراره بپرسم: خوب که چی؟
دلم میخواد اون لحظه بدونم چی میخواستم و بهش رسیده باشم.
داشتم به همین موضوع فکر میکردم که به این نتیجه رسیدم: نقطه شروع، فکر کردن در خلوته.
حال خیلی عجیبی بود حدود ساعت ۲ شب بود، همهجا ساکت و من رو زمین اتاقم نشستم، فکر کردم.
فهمیدم که باید اولویتم رو در زندگی مشخص کنم و ببینم واقعا چی میخوام. حذف کردن برام سخته چون من معمولا همه چیو باهم میخوام. اما راهی نداشتم چون اگه برای هدف زندگیم یسری چیزارو حذف نکنم علاوه بر این که نمیفهمم چی میخوام، لحظه مرگمم بهش نرسیدم. مگه میشه جایی برسی که مشخص نکرده باشی؟
از طرفی هم زمان نمیشه به دو جا رسید. مثلا من سوار ماشین بشم و حرکت کنم، و مقصدم دو جا باشه، مسخرست.
فهمیدم چی میخوام ولی باید مشخص میکردم برای بدست آوردنش چه چیزایی و باید از دست بدم. البته تا همینجایی هم که مشخص کرده بودم چی میخوام کلی چیزی از دست داده بودم! چون اولویت یعنی پاک کردن همه چیز و باقی موندن یک چیز.
دیدم که ممکنه من هیچ وقت نتونم بدن ورزیده و ورزشی داشته باشم چون زمانی برای ورزش ندارم. ممکنه هیچ وقت نتونم عشق واقعی و تجربه کنم چون زمان کافی براش ندارم. ممکنه عذاب روحی داشته باشم چون وقتی موفق بشم همیشه یه جماعتی هستن که توهین کنن. ممکنه نتونم اون طور که باید، با پدر و مادرم وقت بگذرونم و حواسم بهشون باشه.
خوب، حالا چی؟ بازم هدفم همونه؟
بله. بازم همونه.
اینطور شد که تصمیم گرفتم براتون یه لیستی تهیه کنم که بعد از فهمیدن هدفتون، بفهمید چی رو دارید براش معامله می کنید.
( این شیت درحال تکمیل و به روزرسانی هست که در صفحه توییتر به اطلاع شما خواهد رسید.)