وارد اتاق شدم. جو سنگینی رو حس کردم هنوز بوی اتو میدادم و این باعث خنده و نفرت خیلی ها شده بود،من رو آویزون کرد،در کمد رو بست و رفت.
دقیقا نمیدونم چند روز گذشت در کمد بالاخره باز شد،از پشت یقه ام گرفت و پرتم کرد بیرون خوردم به دیوار رو ولو شدم روی فرش پر از خرده نون.
سرم رو بالا آوردم و با مرکز زباله جهان روبرو شدم.
یکی بلند داد زد بله دوستان اینم از کت و شلوار ساخت ترکیه،پولا رو رد کنید بیاد.
به سطل اشغال که به نظرم از همه مسن تر بود گفتم این چی میگه:گفت پیریز با همه شرط بسته بود که تو رو بیشتر از ۳ روز تو کمد نگه نمی داره و الانم شرط رو برد.
مات اتاق شده بودم،بوی دهن کنار دستیم باعث شد برگردم به خودم
گفت به حرف اینا گوش نکن،اینا به منم حسودیشون میشه من میدونم که منو از همه بیشتر دوست داره. گوشت کوب پرسید ازکجا میدونی،پیتزا داد زد از موهای لای شونه پرسیدم اونا یه شب شنیده بودن که می گفته من عاشق پیتزام.
پیتزا نه تو که شدی عن دونیه مگسا.
کاکتوس چروکیده ای که به رنگ قهوه ای در اومده بود با صدای خش دار گفت میدونی خود گوشت کوب چطوری اومده اینجا؟
ارباب یه روز عجله داشت کِرمش تموم شده بود با گوشت کوب افتاد به جون کرم پودر تهش رو شکست از اون ته شیشه استفاده کرد.
من پرسیدم ارباب کیه؟
کاغذی که داخل سطل اشغال بود گفت:
بزار برات تعریف کنم،یه روز نشته بود کنار من یه هزار تومنی دستش بود رو من نوشت:
شارژ
چیپس
سه نخ سیگار
صندق صدقه
بدم به مامان
چند دقیقه فکر کرد هزار تومنی رو پاره کرد ریخت سطل اشغال،یعنی با خودش به نتیجه نرسید.
با یه همچین آدمی طرفیم.
ادامه داد،نه دیگه شما هم بی انصافی نکنید،باید شاکر باشید که اینجا دستشویی نمیکنه
ولی تنها چیزی که بین ما مشترک دلسوزیمون برای لپتاپ،چون که هر چند ساعت یه بار میاد روشن میکنه عصبی میشه یه مشت میزنه روش میره.
بلند داد زدم اینجا اتاق همون خانمس که منو آورد اینجا؟
همه گفتن بببلهههه
گفتم چطور میشه نجات پیدا کرد؟
در اتاق باز شد،ارباب کاغذ تو دستش با کفش از روی همه چی رد شد پرینتر رو روشن کرد لپ تاپ رو هم.
شلوارش رو عوض کرد،زیپ شلوار جدید بالا نرفت و بالا نرفتن زیپ همانا و جر خوردن از خشتک همانا،دو دستی شلوار رو پاره کرد انداخت یه گوشه،سیگار رو روشن کرد،کشید، با خاک کاکتوس خاموش کرد، آدامسش رو چسبوند به پایین میز تحریر،آروغ زد، آرایش کرد،مشت زد روی لپ تاپ که نمی تونست به پرینتر متصل شه و رفت.
آینده خودم رو دیدم و سرم رو تکیه دادم به دیوار و زره زره اشک ریختم.