amirhossein.78k
amirhossein.78k
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بی سامان

من از دست خودم خستم

از این سامان بی سامان

بنا گشته به دست او

ولی افتاده در گودال

از این نوش زهرآگین بنالم من

که از این من چه خواهد من

که گویی کز میان است من

سخن ها و احادیث و عباراتی

مرا در بند خود دارد ولیکن

زمامم دست خود دارد ولیکن

به وقت تنگ مرجوع منی هست

کز او حتی دمی یادآورم نیست!

رهم بسته،

به آزادی خود هم چشم بر بسته!

که آن گونه منی در گل فرو رفته!

خدایا دست این در گل فرو رفته

به یک لحظه!

که سرشار از امید است و تلاش و کار پیوسته،

از این طوفانِ خسران و هراسانی

که از آینده ترسش بیش می دارد،

بگیر و ساحل آرام بنشانش

شعرنوشعرخودنوشتجوانامید
امیرحسین خواجوندصالحی. هیچی نیستم،جز مشتی خاک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید