بیا و قبول کن من قاعده ی بازی رو بلد نبودم، بازیکن بدی نبودم ها، فقط نمیدونستم چجوری میشه برد. اینکه بردن و باختن برام مهم نبود هم، بی تاثیر نبود.تو اومده بودی ببری، مشخص بود ازت. من در عوضش باختم،بدم باختم. همون شبی که ساعت ۱.۳۰ نصفه شب من از ترس اینکه خانواده نفهمن دارم میام بیرون کفشامو تو آسانسور پوشیدم و تو با موهای مثه همیشه تو صورتت دم در بودی. همون شبی که بهت گفتم "موی بر باد مده تا ندهی بر بادم" ولی تو دادی،منم بر باد رفتم. نوش جونم. بایدم بر باد برم. کسی که فقط بازی براش مهمه نه نتیجه عاقبتش همین میشه دیگه.
درسته که من شهروند بازیت بودم و تو دلبسته بودی به کارگاه ولی خدایی مافیای بازیت که نبودم. ماسک به چهره نداشتم. اگه جایی رایتو خریدم می خواستم خودمو تو دلت جا کنم. جایی صدامو بردم بالا و حرص و جوش خوردم همش میخواستم که سیاه بازیت شم تا تو سفید بمونی. به قول معروف سیاهی ما رو سفیدی شما. میخواستم بترسی از گرگ های آدم نما.
دوست داشتم دست بندازم دور گردنت انقلابو بگیریم بریم تا.... نمی دونم ته انقلاب کجا میخوره چون هیچ وقت نرفتیم. من همیشه قبل از چهارراه دادگاهی میشدم و تو روز میمردم. خودت منو دادگاهی میکردی، خودت رای میدادی، خودتم دوباره تو شب زندم میکردی. ولی خدایی دمت گرم استدلال هات قوی بود. حلالت باشه. اینا هم که میبینی دارم مینویسم وصیت منه وگرنه آدم مرده که حرف نمیزنه. روز تولدتو یادته؟ من اون روز اعلام نقش کردم ولی مافیای بازی نقشمو دزدید. اون شد سفید بازیت. من شدم سیاه. الان هم ملالی نیست ولی بدون بدون بدون که من منتظرم مافیا شهرتو بگیره...
منتظرم که برگردی
که انتظار خیلی سخته.
خیلی.
عندما لا تعرف أين تذهب، اتجه نحوي.