مشکلات همیشه وجود دارن. مشکلات جزء جدانشدنی واقعیت زندگی هستن. اون روز آرمانی که مشکلی وجود نداشته باشه هرگز نمیاد. به محض حل کردن یک مشکل، مشکل دیگهای پیش روی شماست چون شما رشد کردهاید. تنها کسانی که مشکل و چالشی ندارند اونهایی هستند که در قبرستان آرام گرفتهاند. چیزی که ما باید یاد بگیریم اینه که در کنار مشکلات، زندگی و تعهداتمون رو انجام بدیم. مشکلات سر جای خودشون هستن و ما باید به فکر حل کردنشون باشیم و زندگی هم سر جای خودش. ما معمولاً تصویری از واقعیت توی ذهن خودمون میسازیم و با اون زندگی میکنیم نه با خود واقعیت و رنجی که ما میکشیم بخاطر خود اتفاقات نیست بلکه بخاطر انکار ماست و معنایی که در ذهنمون به اون اتفاقات میدیم. ما باید بتونیم مشکلات رو جدا از خودمون ببینیم تا بتونیم براشون کاری انجام بدیم. مادری رو تصور کنید که بچهی بیماری داره و رنج میکشه چون توی ذهنش با بچهی سالمش زندگی میکنه. ولی در واقعیت بچهی سالمش وجود نداره و این انکار علت رنج اون مادره. اگر تصویر ذهنیش رو رها کنه اونوقت میتونه بچهی واقعیش رو دوست داشته باشه. ما برای اینکه بتونیم مشکلات رو حل کنیم باید باهاشون همراه بشیم. اگه به مشکلات بچسبیم جز فرسودگی چیزی نداره. ما نمیتونیم با واقعیت بجنگیم چون قدرتش رو نداریم. نتیجه جنگ با واقعیت برای ما جز شکست نیست. دنیا کار خودشو میکنه و منتظر نیست ببینه ما چی دوست داریم تا اونجوری پیش بره. اینکه ما یک چیزی رو قبول کنیم یا نکنیم تأثیری در واقعیت نداره و دنیا بیرون از ما داره کار خودشو انجام میده. درواقع چیزی که ازش فرار میکنیم همون جاییه که باید اونجا به آرامش برسیم.
به قول یک روانشناس:
تلاش هميشگی و دائم برای حل مسئله، واقعيتِ زندگی است. میتوانیم از این «واقعیت» بترسیم یا آن را بعنوان «واقعیت» بپذیریم. پذیرفتن يا نپذیرفتن «واقعیت» توسط ما، «واقعیت» را در خارج از ما تغییر نمیدهد ولی تواناییهای ما را در نحوهی دریافت و تأثیرگذاری بر آن تحت تأثیر قرار داده و افزایش میدهد. دنیا مال كسانی است كه دنیا را آنگونه كه هست میپذیرند، نه آنگونه كه میخواهند یا دوست دارند. «تغییر» بعد از «پذیرشِ» واقعیت ممكن میشود.
* قسمتی از این نوشته از کتاب «دروغهایی که به خود میگوییم» است که خواندن آن را پیشنهاد میکنم.