ویرگول
ورودثبت نام
معرفی و نقد و بررسی فیلم و سریال
معرفی و نقد و بررسی فیلم و سریال
خواندن ۱۲ دقیقه·۱ سال پیش

نقد و بررسی فیلم One Flew Over the Cuckoo's Nest 1975

سلام دوستان توی ای پست میخوایم راجب فیلم سینمایی One Flew Over the Cuckoo's Nest یا همان در زبان فارسی فیلم پرواز برفراز آشیانهٔ فاخته ولی در ایران به نام یک دیوانه از قفس پرید معروف است.

کارگردان : Milos Forman

بازیگران: Jack Nicholson, Louise Fletcher ,Michael Berryman

رتبه بین 250# فیلم برتر با رتبه 16#

موضوع : مک مورفی برای درمان بیماری اختلال روانی احتمالی اش از اردوگاه کار اجباری به یک آسایشگاه فرستاده میشود ولی این مکانیست که بیشتر دیوانه آفرینی میکند تا درمانگر دیوانه...


توجه : **خطر اسپویل**

نقد و بررسی : این فیلم بر اساس رمانی به همین نام به نوشته کن کیسی ساخته شده است.

فیلم در فضای گرگ و میش صبح شروع شده و در فضای گرگ و میش صبح تمام می شود . این قیاس شروع و پایان ما را به این سؤال میرساند : در فضای میان این دو طلوع چه چیزی تغییر کرده است؟ این سؤالی است که در ادامه برای آن جواب می یابیم . در این فیلم تلفیق هنر و تجربه گرایی سینمای اروپا (میلوش فورمن اهل چک است) با نظم و داستان سرائی آمریکایی، به شاهکاری تبدیل شده است.  یکی از تأ ثیرات میلوش فورمن به فیلم نامه تلاش برای تبدیل ساختار روایی به ساختار روایی اپیزودیک است که از ویژگی های سینمای هنری اروپا در برابر سینمای کلاسیک آمریکا به شمار می آید . بنابراین میتوان مثلاً فیلم را به اپیزود های «ورود مک مور فی به آسایشگاه »،«جلسات روانکاوی»،«فرار و ماهیگیری» و … تقسیم کرد.

هم چنین از دیگر تمهیدات «فورمن» در ساختار روایی این است که فیلم مدام در میان صحنه های دراماتیک و غیر دراماتیک در جریان است.فورمن در صحنه های دراماتیک اغلب از تدوین سریع و کلوزآپ استفاده می کند و در صحنه های غیردراماتیک برای القای حالت سکون اغلب از برداشت های بدون کات به همراه کلوزآپ .

«فورمن» از تصویر برداری با دوربین روی پایه و تراولینگ در تمام مدت فیلم-حتی در صحنه های پر تنش درگیری ها و فرار – استفاده کرده است . این نوع فیلم برداری امکان تأکید بر میزانسن و دکوپاژ را به کار گردان داده است . «فورمن»  با حوصله در هر نما عناصر مورد نیاز را کنار هم چیده است به شکلی که اگر از هر نمای فیلم، عکسی بگیریم متوجه خواهیم شد که حتی زاویه قرار گرفتن هنر پیشه ها نسبت به هم و نسبت به کادر ارز یابی شده است.

 در طول فیلم «مک مورفی» ده ها دیالوگ با هم قطارانش بر قرار می کند اما رابطه ی او با رئیس که در انتهای فیلم نقش کلیدی دارد به صورت تصویر هایی مجزا و دو نفره تصویر می شود. در لحظه ورود «مک مورفی» به آسایشگاه او به یکباره ادای رقص «سرخپوستی» را در می آورد.
در طول فیلم «مک مورفی» ده ها دیالوگ با هم قطارانش بر قرار می کند اما رابطه ی او با رئیس که در انتهای فیلم نقش کلیدی دارد به صورت تصویر هایی مجزا و دو نفره تصویر می شود. در لحظه ورود «مک مورفی» به آسایشگاه او به یکباره ادای رقص «سرخپوستی» را در می آورد.

و یا در صحنه ای که «مک مورفی » ادعا می کند بالاخره «آب سرد کن» را از جا در آورده و به شیشه می کوبد و فرار می کند، تصویر از مدیوم شات (نمای متوسط) به کلوز آپ (نمای نزدیک) صورت رئیس کات می شود. هم چنین در ساختار روایی فیلم از تضادها(واریاسون) و عناصر تکرار شونده(موتیف) برای خلق فضا استفاده شده است. نکته قابل توجه اینکه در طول فیلم و البته با تماشای دوباره پی می بریم که تلاش های مک مورفی با حضور رئیس و در واقع اراده او کامل می شود.آشکارترین صحنه سکانس مربوط به بسکتبال است که مک مورفی تمام تلاش را برای پیروزی بر زندانبانان انجام می دهد اما در نهایت این دستهای رئیس است که توپ را به حلقه می اندازد و یا صحنه فرار مک مورفی بر شانه های رئیس.

هم چنین تکرار عناصری مثل جلسه روانکاوی ، هوا خوری، قرص روزانه و… حکایت از نظم و انظباط عقیم کننده آسایشگاه دارد.

و دیگر اینکه وقتی «مک مورفی» و دیوانه ها ( که به صورت کنایی آنها را دکتر صدا می زند) برای ماهیگیری می روند ، در پایان سفر تصویر آنها را می بینیم که ماهی غول پیکری را به دست گرفته اند که این تصویر در قیاس با شروع فیلم که پزشک معالج عکس خود را در حالی که ماهی بزرگی بدست گرفته است به رخ «مک مورفی» می کشد، آشکارا دارای بار کنایی زیبایی است. مساله مهم دیگر اینکه رئیس سرخپوست است که تا پیش از این در طول حاکمیت ژانر وسترن همواره به عنوان قبایل وحشی و بدوی نشان داده می شدند.

«میشل فوکو» در کتاب والای ( تاریخ جنون) تیمارستان را به همراه نهاد های دیگری مثل زندان و … از جمله نهاد هایی می داند که قدرت از طریق آنها به فرد عاصی انتقال یافته و او را هم – از طریق روشهایی حساب شده – به شکلی که خود می خواهد می سازد.

«فوکو» با مترادف نهادن انضباط و قدرت به بررسی نقشی می پردازد که فرد از بدو تولد توسط پدر(به عنوان نماد نظم) ،مدرسه، دارالتأدیب و… با آنها روبروست تا کاملاً بپذیرد آنچه را که بر او می رود و بینوا بندگکی سر به راه باشد. فوکو رابطه پزشک / بیمار را رابطه ای می داند که در آن قدرت تحت لوای قانون و اختیاراتی که تمدن به آن داده است به اعمال اراده می پردازد.

آسایشگاه در فیلم به شکل مرموزی تجسم اعمال قدرت برای سر به راه کردن است، که پرستار «رچد» به عنوان مظهر آن شناخته می شود. پرستار «رچد»که از تمامی ابزارهای مجازی که اجتماع متمدن در اختیار او گذاشته است برای سرکوب شور و شعور به اصطلاح روانی ها استفاده می کند.

محیط آسایشگاه طبق برنامه کاملاً زمان بندی شده اداره می شود. انضباطی که نتیجه برنامه های«رچد» است تا هر گونه شور و شوق زندگی سرمستانه را در بیماران بخشکاند. جایی یکی از بیماران (چزویک) می گوید که شاید تماشای یک مسابقه بیسبال درمان درد باشد به جای داروهای روزانه .اما دلیل جمع کردن افراد در آسایشگاه چیست؟ «مک مورفی» در بدو ورودش، در دیالوگی به پزشک می گوید که صاحب کارش مزدش را نداده و او هم در عوض او را کتک زده است.

«اگر این جرم و دیوونگی باشه که نصف مردم دنیا دیوونه اند!»

قدرت او را وقتی سالم می پندارد که در برابر تضییع حق خود ، سر به زیر اندازد و پی کار خود رود .

«صنعت فرهنگ سازی» در جهت هم شکل کردن و تحمیق افراد، برنامه های مرتب و هماهنگی را ترتیب داده است. از ورق بازی کردن های ممتد تا هوا خوری و در کنار این تفریحات در محیطی که نباید از آن خارج شد، صد البته برنامه ساعتی مصرف دارو.

تعجب مک مورفی برای دانستن دلیل مصرف این داروها در حالی که سالم است و متعاقب آن فریب پرستار، اولین نشانه های عصیان اوست.

«مک مورفی» آب سردی را از آبسرد کن به سر و صورت جماعت خواب زده می پاشد تا آن ها را نسبت به وهنی که بر آن ها می رود بیدار کند و اوست که همین جماعت را به دنیای واقعی بیرون برده و با شهر و طبیعت و زن و زندگی آشنا می کند.

وقتی پرستار رچد از پخش مسابقه « بیسبال » از تلویزیون مخالفت می کند به هیجان برای تصویر خیالی مسابقه می پردازد و …

همان گونه که ذکر شد در برابر میل به زندگی و شور که بنابر تقسیم بندی  « فردریش نیچه » دیدگاه « دیونیزوسی » در یونان باستان است، نظم و انضباط و عقلانیت سلطه جوی پرستار « رچد » قرار دارد.

« قدرت بی رحم سرکوبگر در قامت دیو شاخداری که از دماغ و دهنش دود بر می آید و سه شاخه دستش است، تصویر نشده است. پرستار ظریفی است که ظاهراً به حقوق بیمارها احترام می گذارد و می خواهد آن ها را به اجتماع برگرداند» و از این جاست که به قول « والتر بنیامین » مسیر تاریخ بشری نه حرکت از بربریت به تمدن بلکه از تیر و کمان به بمب های مگا ترونی است.

این تجسم یخ زده و بی رحم قانون که دیگر از هرگونه احساس انسانی تهی شده است در سکانسی که با تهدیدی مادرانه باعث خودکشی « بیلی » می شود، به خوبی پیداست. تمثال ترس از مادر که عاقبت بیلی را به خودکشی می کشاند نیز طرفداران روانکاوی لاکان را ارضا می کند. لاکان از نظم جامعه همواره به عنوان « دیگری بزرگ» یاد می کند که میل همواره میل « دیگری بزرگ» است.

تهی شدن پرستار نادرست کار را مقایسه کنید در صحنه ای که پرستار جوان و پرستار راچه جسد خونین بیلی را می بینند.چهره گرایان و ترسیده پرستار جوان در برابر چهره سرد و سنگی « راچه ».

« راچه » با ایراد تذکری قانونی از دیوانگان خواستار متفرق شدن و مهم تر « رعایت برنامه روزانه » شوند و این جاست که « مک مورفی » به « راچه » حمله ور می شود و موفق می شود کلاه ( نماد قدرت ) « راچه » را به خاک اندازد.

از این جا به بعد « مک مورفی » دیگر نه به عنوان یک فرد که به عنوان « نماد آزادی و تلاش برای رهائی » برای دیگران مطرح می شود.

« رئیس » که به خوبی این مسئله را می داند برای اینکه « مک مورفی » شکسته نشود، تصمیم به آسوده کردن او از رنج و عقیم شدگی می گیرد، چرا که « رئیس » شکستن و خرد شدن را دردناک تر از مرگ می داند.

با از جا کندن آبسردکن و خرد کردن شیشه، نماد آزادی در میان باقی افراد زنده می ماند و آن ها با شور و اشتیاق فریاد « دیوانه از قفس پرید !» را سر می دهند، هر چند بدن « مک مورفی » عاجز و بی جان در طبقه بالا روی تخت افتاده باشد.

تیمارستانی با قوانین خشک پذیرای یک سری دیوانه است که به زعم خود دیوانه ها، با میل خود به آنجا آمده اند و هر موقع قصد رفتن بکنند، آزادند. اما مک مورفی را از زندان به آنجا آورده اند تا سلامت روانی او که خودش را به تنبلی زده و دست به هیچ کاری نمیزند، را تست کنند. مک مورفی از همان بدو ورود به بیمارستان مخل نظم و آرامش مدنظر پرستار راچت (مدیر تیمارستان با اخلاقی به شدت آزار دهنده بطوری که باید در سلامت روانی خود او شک کرد) میشود.

مک مورفی در هیات یک باسمه ای یا یک عوضی خودبنیاد، بنیاد مفتضح نظم و نظارت و اعمال قدرت سلطه موجود که بصورت عینی در زندان/تیمارستان تبلور می یابد را به چالش میکشد. شاید آنجا که مک مورفی خطاب به رئیس تیمارستان میگوید”من نابغه قرن ام!” می توان نتیجه گرفت که او به واقع یک سوژه ی (subject) فوکویی است.

مک مورفی در مقام اخلال گری جذاب که چون شوربختی سودایی، رهایی بیمارگونه اش را بر سر نظم موجود آوار میکند.

طبق روایت فیلم از زبان مک مورفی داستان به زندان افتادن وی اینگونه است: ” یه مشت عوضی در حال ایجاد مزاحمت برای یه دختره بودن که رفتم و حساب همشون رو رسیدم اما بعدش اون اراذل و اوباش جمع شدن و تو دادگاه علیه من شهادت دادن چون خدمت همشون رسیده بودم” در واقع جرم او تجاوز به همان دختره عنوان میشود.

زندان/تیمارستان به واقع گوشه ی کوچکی از تقسیم بندی های مدرن از یک جامعه است. جدا کردن دسته ای از آدم ها از جامعه با این عنوان که “شما مشکل روانی دارید” و حتی فجیع تر اینکه دسته بندی کردن خود روانی ها با عناوین بیماران مجاز و بیماران غیر مجاز (در سکانسی که قرار است بیماران مجاز برای گردش توسط اتوبوس به بیرون از محوطه تیمارستان برده شوند) عینیت یک نوع خرد ابزاری صرف در مواجهه با جامعه است. نفس تقسیم بندی روانی انسان ها را شاید بتوان گونه ای دیگر از تقسیم بندی های طبقاتی-سیاسی-اقتصادی-اجتماعی خواند طوریکه با حذف گروهی از انسان ها از بازی موجود در واقع آنها را در نظم از پیش معین خود ادغام میکند. (حذف ادغامی)

اما این نوع نگرش و خوانش از جامه پیشاپیش ابتذال خود را در متن خود فریاد میزند چه آنکه دست زدن به یک نوع اعمال قدرت بر انسان ها یا بهتر بگویم مراقبت و تنبیه آنها میتواند دایره خود را گسترده تر کرده و نوع انسان را در بر بگیرد. همچنانکه نمونه های این نوع نگرش در بعدی وسیع تر در تفکر فاشیسم، نازیسم و حتی ناسیونالیسم به وضوح پیداست: آنجا که مک مورفی به رئیس بیمارستان میگوید:  “اگه اینجوری باشه که همه ی آدما دیوونن!”.

نقش بنیادی شخصیت سرخپوست معروف به “رئیس” نیز در فیلم قابل توجه است. رئیس در مواجهه با نظامی که پدرش را تحت تفکر نژادپرستی (سفیدها) از پا درآورده، تسلیم را انتخاب میکند ولی تسلیم او حامل مازادی است که از مصرف شدن او جلوگیری میکند. او با تمارض به کر و لال بودن در واقع بنیادی ترین ابزار انسان “تکلم (زبان) و شنیدن (گوش فرا دادن) (که خود نه تنها ابزاری برای مبارزه اند بلکه میتوانند بعنوان ابزاری برای استحمار و تحت سلطه قرار گرفتن نیز استفاده شوند) را از کار می اندازد تا در جریان تولید و مصرف کثافت شرکت نکند در واقع او مصرف نمیشود. همچنانکه دیگر دیوانه های فیلم هر روز در جلسات حال به هم زن پرستار راچت شرکت کرده و نه تنها به خزعبلات او گوش میسپارند بلکه در تایید کلام او چرت و پرت هایی هم نثار همدیگر میکنند. از اینجاست که میتوان نتیجه گرفت که رئیس روی دیگر سکه ای است که مک مورفی روی دیگر آن است.

یک نکته بحث برانگیز دیگر اقدام مک مورفی در فراری دادن “دیوانه ها” و بردن آنها برای ماهیگیری است بویژه آنجا که جمله وسوسه انگیز و افسون گر مک مورفی خطاب به دیوانه ها “آقایون دیوونه ها شما دیگه یک دیوونه نیستید شما الان یه ماهیگیرید” ما را با مقوله ای تحت عنوان “هویت نمادین” مواجه میسازد هویتی که نه مستقلا توسط خود شخص بلکه توسط دیگری بزرگ (اجتماع) برساخته میشود و دقیقا به همین علت است که آنها در تیمارستان یک مشت دیوانه ی روانی خطاب شده ولی بر روی عرشه کشتی یک ماهیگیر.

و اما سکانس آخر فیلم که به غایت دردناک تر است ایده فوکویی شکست در برابر نظام “مراقبت، تنبیه: تولد زندان” را به زیبایی نشان میدهد چرا که مک مورفی نه به عنوان “قهرمان” بلکه به عنوان “نابغه قرن” در مبارزه علیه نظام مذکور سرنوشتی جز مرگ عایدش نمیشود. ولی مرگی که نه یک مرگ پوچ و تهی بلکه مرگی که با زیبایی تمام و به دست رئیس، یاور مک مورفی، فضاحت زندان/تیمارستان را به عنوان گوشه ای از تقسیم بندی های سیاسی-اجتماعی مدرن عیان میسازد و مقدمات رهایی رئیس را دست و پا میکند. اما رهایی اصیل و پیروزی تمام عیار نصیب مک مورفی است نه رئیس چه آنکه او بود که رهایی بیمارگونه اش را بر سر نظم موجود آوار کرد.
دیوانه از قفس پرید، مک مورفی فرار کرد.


نظر شما درباره این فیلم چیست...


نقد بررسی فیلممعرفی فیلمدیوانهویرگولفیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید