پس از دست و پنجه نرم کردن با چالش های شخصی تصمیم بر این گرفتم که اقدام به ریشه یابی این چالش ها بکنم. همچنین تشخیص دادم که به اشتراک گذاشتن نتایج این کار شاید کمک به رفع سردرگمی افراد کند.
موضوع از آنجا شروع شد که من پس از رها کردن علم برق و الکترونیک دچار سردگمی و بلاتکلیفی در روند زندگی ام شدم. حدود 2 سالی از آن زمان میگذرد و این وضعیت بلاتکلیفی همچنان ادامه دارد. وقتی که متوجه شدم هیچ گونه بهبودی در وضعیت حاصل نمیشود تصمیم گرفتم تا اقدام به حل مسائل علی الخصوص موضوع بلاتکلیفی و سردرگمی کنم لذا شروع به ریشه یابی مسائل در خلوت خود کردم. هر چند که فعلا موفق به حل مسائل نشدم اما نتایجی که از ریشه یابی مسائل کسب کردم جالب و دانستنی هستند.
اما قبل از هر چیزی نیاز بر معرفی خود میبینم تا شما بتوانید با شناختن من مطالب را بهتر درک کنید. من متولد 1383 یک دهه هشتادی و ته تغاری هستم(فرزند سوم و آخر خانواده). نه تنها در خانواده بلکه در کل خاندان پدری، جمع دوستان و محیط کاری کوچک ترین فرد هستم. دارای شخصیتی کمی برونگرا، سرحال و سرزنده هستم. به طور کلی به موضوعاتی همچون کارآفرینی، علم و تکنولوژی، فلسفه و روانشناسی علاقمندم و دوست دارم از بدیهی ترین موضوعات تا پیچیده ترین ها را نقد و بررسی کنم. اما برویم سر اصل مطلب!
بی شک روابط افراد و رفتارشان باما در زندگیمان تاثیر گذار هستند. اما این موضوع بدیهی است! بیایید کمی ریز تر شویم. قطعا تاثیر رابطهی سرایدار مدرسه با ما سنگینی رابطهی ما با دوست صمیمی مان ندارد به عبارتی ارزش روابط به یک اندازه نیست پس تاثیرش هم به یک اندازه نیست. یکی از روابطی که ارزش بسیاری دارد و به همین سبب تاثیرش هم زیاد است، رابطهی مرید و مرشدی ست. البته منظورمان رابطهی مرید و مرشدی که در داستان های کهن آمده نیست. میتوانیم این رابطه را با رابطه استاد راهنما و دانشجو هم تشبیه کنیم. البته دکتر شیری این افراد رو بجای مرشد لنگر مینامد و منظور من دقیقا همان افراد است. به هر حال!
نوع دیگری از روابط با ارزش روابط برادر، خواهر بزرگتری است. معمولا این روابط بین دوستان صمیمی با اختلاف سنی بالای 5،6 ایجاد میشود.
اکثر افراد معمولا این روابط را تجربه کردند و میکنند و من هم از این قاعده مستثنا نیستم. البته تعداد روابط مرید و مرشدی من کم نیست که بخواهم تک به تک تشریح کنم فلذا از این مرحله میگذرم و به این گفته اکتفا میکنم زیاد بودن تعداد این روابط یا روابط خواهر، برادر بزرگتری باعث ایجاد سردرگمی و... میشود زیرا هر کسی دیدگاه خودش را دارد.که من هم به این درد دچار شدم. هرکس از دیدگاه خود من را نصیحت کرد و باعث شد که به طور مقطعی به هر نصیحت بپردازم و در آخر سردرگم و بلاتکلیف بشوم.
موضوع بعدی در بلاتکلیفی که بی ربط هم به موضوع بالا نیست، موضوعِ سن است. به طور معمول من در خانواده، جمع دوستان و... کم سن ترین هستم لذا این قضیه موجب شده که هرکسی که از من بزرگتر است اینگونه فکر کند که حق دارد من را نصیحت و به راه راست هدایت کند.
در تمام این موارد چیزی که باعث ایجاد مسئله بلاتکلیفی و سردرگمی میشود این است که افراد لزوما نصیحت های عمومی و کاربردی نمیکنند و سعی بر این دارند که یک انسان کوچک را بر اساس عقاید، تفکرات، منطق و چیزی که از نظر خودشان صلاح است پرورش دهند. این کار بدون در نظر گرفتن ویژگی افراد و درک کردن آن ها باعث به وجود آمدن سردرگمی در آن ها میشود.
در وهلهی اول میتوانم بگویم همرنگ نشدن با جماعت در ایران باعث کمتر شدن اعتماد به نفس میشود. اما بیایید موشکافانه تر به موضوع بپردازیم!
من کسی هستم که نخواستم زندگی معمولی و کارمندی را انتخاب کنم. اما این موضوع باعث شد که من روز به روز اعتماد به نفسم را از دست بدهم. وقتی سعی میکنید تفکرات غالب بر جامعه را نپذیرید حملات افراد جامعه به شما شروع میشود از خانواده و دوستان تا مدرسه. شاید حدود 5 سال است که من جملاتی مانند (واقعا برات متاسفم!، بجای این کارا بشین درستو بخون، این راه آخر و عاقبتی نداره و...) را میشنوم. تمام صحبت های کنایه آمیز دوستان و خانواده، زخم زبان های معلمان و استادان تاثیر مستقیم بر اعتماد به نفس ما دارد. حال شما تصور کنید که به مدت طولانی این جملات را بشنوید، آیا دچار کمبود اعتماد به نفس نمیشوید؟ نظر من این است که نه تنها باعث کمبود اعتماد به نفس بلکه باعث خودزنی هم میشود :)
من فکر میکنم که این جامعه انسانی برتر نیاز بیشتر به درک کردن همدیگر دارد زیرا راه حل مسائل رو در درک کردن بیشتر و دور بودن از هر گونه تعصب و تک بعدی بودن میبینم. اگر واقعا به این توانایی دست پیدا کنیم که همدیگر را درک کنیم بهتر میتوانیم به همدیگر کمک کنیم.
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند