چقدر نشانه کاغذی ام را بگذارم لای صفحه ی #عسی_ان_تکرهوا_شیئای قرآن، که نیمه شبی اگر دل تنگت شدم و پناه بردم به خدا ، از شر تمام روز هایی که یادت رهایم نمی کند ،
و تصادفی صفحه ای باز کردم ، چشمم بیفتد به آیه و باورم شود
آنچه می پندارم برایم بد است ، خیری در آن است و اصلا این ماجرا خیلی هم خوب است
و خدا را شکر کنم بابت نداشتنت... اما جوری که حتی خودم متوجه نشوم
فکر کنم به تو
به بودنت
و به زمستانی که گوشه سرد یک خیابان، به امید دوباره دیدنت سخت لرزیدم
صبح که بیدار می شوم فراموش کردنت را از سر بگیرم و حساب نکنم امروز هزار و سیصد و چندمین روز نداشتنت را نفس می کشم
خنده هایم را جا بگذارم توی کوچه ای که صدای خندیدنمان یکی شد و یادم نیاید یک روز برایت نوشتم #انت_کل_اصدقائی
که دیگر خیلی وقت است جای خالی ات را با هیچ دوستی پر نکرده ام
خیره شوم به آخرین حرف ها و نامه هایت که هیچگاه نفهمیدم آخرین است و سعی کنم به خاطر نیاورم شبی که برایم فرستادی حرفمان که تمام شد، ساکت ننشین و برایم آهنگی بفرست.
و حالا بعد از سالها سکوت زل نزنم به صفحه ای ۶ اینچی که آهنگی از آن پخش می شود و شاید از تو خبری برایم داشته باشد....
سوسن محمدی