فرض کنید سوراخی را در حیاط خانه تان پیدا میکنید. کنجکاو میشوید که داخل آن چیست و دستتان را داخل سوراخ میکنید. ناباورانه گزیده میشوید، سریع دستتان را از داخل سوراخ بیرون میکشید و قسم میخورید که دیگر حتی سمت این سوراخ نیز نروید.
چند روز بعد درد گزیده شدن از یادتان میرود و فکر میکنید چیزی که در درون سوراخ بوده دیگر از آنجا رفته است. مجدد سمت سوراخ رفته، دستتان را وارد آن میکنید و باز گزیده می شوید و باز میگویید دیگر دستم را وارد سوراخ نمیکنم.
اما باز چند روز بعد حس کنجکاوی و طمع اینکه ممکن است چیز با ارزشی درون سوراخ باشد بر شما غلبه میکند و دستتان را وارد سوراخ میکنید و همانطور که انتظار میرود مجددا گزیده می شوید.
این کار را روز ها، هفته ها، ماه ها و سال ها با دلایل و بهانه های مختلف تکرار میکنید و بدون کوچک ترین تغییری همان نتیجه را میگیرید.
احمقانه است نه؟!
احمقانه تر اینست که اکثر ما مدلی از این رفتار را در زندگی روزمره مان پیاده میکنیم. یعنی کاری را تکرار میکنیم که در گذشته بارها نتیجه تلخ آن را دیده ایم، هر بار پشیمان شده ایم ولی باز به نوعی خود را راضی کرده ایم که آن را انجام دهیم.
اگر شما نیز مثل من بارها این اشتباهات را تکرار کرده اید، باید بگویم متاسفانه نه من و نه شما در مسیر خوبی قرار نگرفته ایم و هر آن ممکن است زندگی به بدترین شکل ممکن، تاوان اشتباهات ما را به گردنمان بی اندازد. بنابراین تا فرصت باقی است باید نسبت به تغییر رفتارمان بکوشیم و خود را از این دور باطل نجات دهیم.
اشتباه کردن در طبیعت انسان است. این شکست ها و اشتباهات زندگی است که به انسان چیزهای جدیدی می آموزد. نتیجه برخی اشتباهات بسیار زود و برخی در بلند مدت خود را نشان میدهد.
بنابراین اشتباه کردن هیچ اشکالی ندارد. زمانی اشتباه و خطا به یک ایراد تبدیل میشود که ما مدام آن را تکرار کنیم، حتی با اینکه مدام از آن ضربه خورده ایم.
اکثر انسان ها به صورت ذاتی هنگامی که کار خطایی انجام میدهند، پشیمان میشوند و درک میکنند که انجام این کار درست نیست و به نفعشان است که در آینده این کار را انجام ندهند. متاسفانه مغز به مرور زمان این درس مهم را فراموش میکنم و فقط لذت لحظه ای انجام آن کار را به خاطر میسپارد، بنابراین سعی میکند با ساختن بهانه های گوناگون فرد را وادار به انجام آن کار کند. اگر جلوی این رفتار مغز گرفته نشود، به مرور زمان طرف کاملا شستشوی مغزی داده میشود تا حدی که باور میکند کاری که انجام میدهد اصلا اشتباه نیست!
ولی افرادی که همچنان جرعه ای عقل در سرشان وجود دارد باید از تجربیات خود درس بگیرند و بفهمند که این توجیه ها، واهی است و این اصل مهم را همواره به خاطر داشته باشند که:
کار اشتباهی که هیچ وقت برایتان نتیجه نداشته، در آینده هم هرچقدر آن کار را تکرار کنید، باز نتیجه ای از آن نخواهید گرفت.
افراد معتاد نیز عموما به خاطر همین وادادن مغزشان، گرفتار اعتیاد میشوند.
آن ها کاری را انجام میدهند که طمعشان را برای لحظه ای ارضا میکند ولی نتیجه ای نهایی که برایشان باقی میگذارد بسیار مخرب است. زمانی که آن ها دست از انجام کار میکشند، ذهن به طمع رسیدن مجدد به لذت، شروع به ساختن انواع و اقسام توجیه ها و دلایل میکند تا فرد را وادار به انجام کار کند. در این حال اگر فرد با هیچ تکنیک موثر روانشناسی برای آرام کردن مغزش آشنا نباشد، محکوم است که آن کار را دیر یا زود انجام دهد.
به همین خاطر میگویم اعتیاد، حماقت است! زیرا فرد معتاد هیچ تلاش خودآگاه و موثری برای مقابله با تمایلاتش نمیکند و مانند یک حیوان هرچه مغز و غریزه اش طلب کنند، همان را انجام می دهد. این موضوع باعث میشود، یک فرد معتاد بارها و بارها از سوراخی که مدام گزیده شده و زندگی او را به فنا برده، باز گزیده شود.
فارغ از اینکه آن کار به شما لذت میدهد یا نه، هیچ گاه آن چیزی که واقعا به دنبالش بودید را در آن کار نخواهید یافت و انجام آن، آنطور که میخواستید ارضایتان نمیکند.
بنابراین در تلاش واهی دیگری سعی میکنید مدام دوز آن را بیشتر کنید و روش های جدیدی را بکار ببرید و حتی ممکن است فکر کنید کار اشتباه را درست انجام نداده اید و به همین دلیل است که نتیجه ای که انتظارش را میکشیدید را بدست نیاوردید.
بار دیگر این جمله را تکرار میکنم که کار اشتباهی که تاکنون برایتان نتیجه نداشته است، در آینده نیز فارغ از اینکه چقدر آن را تکرار کنید، نتیجه ای از آن نخواهید گرفت.
خب مسئله مهم اینجاست که تا کی میخواهید به این رفتار خود ادامه دهید با وجود اینکه هر روز شاهد تباه تر شدن زندگی تان هستید و میبینید رفتارتان مدام شما را از لذت ها و موفقیت های واقعی زندگی محروم میکنند؟
شاید فکر کنید جوانید و خام، و جوانی بهترین فرصت برای اشتباه کردن و لذت بردن از زندگی است. پس میتوانید هرچقدر میخواهید اشتباه کنید و زمانی که به اندازه کافی بزرگ شدید، عادت های تان را ترک میکنید و در مسیر درست قدم برمیدارید.
خبر بد اینکه زمانی که به سن میانسالی میرسید عملا شخصیتتان تکمیل شده است و در این زمان تغییر عادت و رفتارتان هزاران برابر سخت تر از دوران جوانی است. همچنین در دوران میانسالی، به خاطر دقدقه ها و مسئولیت های زیاد زندگی دیگر وقتی برای ترک عادت پیدا نمیکنید و برای اینکه بتوانید این فشارهای جدید را متحمل شوید، ممکن است حتی به عادت های مخرب تری نیز روی بیاورید.
اگر هم به سن پیری برسید، دیگر تغییر عادت عملا غیر ممکن می شود. اگر عادت هایتان قابل تحمل باشند که هیچ، اما اگر غیر قابل تحمل باشند، کم کم نزدیکان تان از شما فاصله میگیرند و احتمالا دوران پیری را در انزوا و خفت زندگی خواهید کرد، اگر شناس بیاورید موعد مرگتان، کسی دور و برتان باشد.
با اینحال تا وقتی زندگی هست، امید هست و در هر سنی که هستید و احساس میکنید رفتارهای تان به زندگی تان لطمه وارد میکنند، از همین موقعیت استفاده کنید و آن را کنار بگذارید. مدام این حقیقت را برای خود یادآوری کنید که همانطور که در گذشته و در تمام سن سپری شده، این رفتار برای من نتیجه نداشته، در آینده نیز نتیجه بخش نخواهد بود.
همانطور که گفته شد اشتباه کردن اشکالی ندارد، بلکه این تکرار اشتباه است که انسان را به موجودی کودن و احمق تبدیل میکند.
وقتی کاری را تکرار میکنید و هیچ گاه از آن نتیجه مطلوبی نمیگیرید، بفهمید که آن کار در آزمون شما رفوزه شده است و قطعا در آینده نیز هرچقدر هم تکرارش کنید، به نتیجه ایده آل خود نمیرسید.
برعکس کارهایی هستند که همواره برایمان نتیجه داشته اند و ما را به رضایت مطلوب رسانده اند. این نشان میدهد که اگر در آینده نیز این کارها را تکرار کنیم باز به همان نتیجه مورد انتظار دست پیدا میکنیم. پس شرط عقل اینست که به انجام این کارها شک نکنیم و تا میتوانیم آن ها را در زندگی مان بکار گیریم.
مقاله را با جمله ای از انیشتین به پایان میرسانم:
تعریف دیوانگی: انجام یک کار مشابه بارها و بارها و داشتن انتظار نتایجی متفاوت.
- آلبرت انیشتین