تا به حال دو کتاب از مصطفی مستور خوانده ام ، که هر دوشان فوق العاده بودند . در پست قبلی کلی تعریف و تمجید از ایشان کرده ام . به عبارتی مستور خوب می تواند داستان بنویسد . همین در وصف او کافیست . ولی باید خودتان لذت خواندن نوشته های او را بچشید .
به شخصه داستان های او را به هر داستانی ترجیح می دهم . به قولی خیلی حیفم می آید یک کتابخوان در این دوره و زمانه با مستور آشنا نشود و ریق رحمت را بنوشد .
اصلا چه نیازی است به این همه مقدمه چینی ؟ برای معرفی این نویسنده فقط کافیست قسمتی از کتاب عشق روی پیاده رو را بخوانید :
یک روز فروغ پرسید : « کی ازدواج می کنیم ؟ » گفتم اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتاده ی بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه ی نان از کله ی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباس شویی و جاروبرقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی . هر دومان یخ می زنیم . بیشتر از حالا پیش هم ایم اما کمتر از حالا هم دیگر را می بینیم . نمی توانیم ببینیم . فرصت حرف زدن با هم را نداریم . در سیاله ی زندگی دست و پا می زنیم ، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دست مان ساخته نیست .عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد .و حرف معلم ادبیاتمان یعنی تو درست از آب در می آید . و من نمی خواستم حرف تو درست از آب دربیاید .
ببنینید این نوشته را . آدم از خواندنش کیف می کند . به نظرم کتاب داستان های بومی مان که خوب نوشته شده اند البته که نثرشان می ارزد به صد تا کتاب برنده ی جایزه ی نوبلِ خارجکی .
نباید مستور را از دست بدهیم . بعد او کسی نمی تواند برایمان چنین داستان هایی خلق کند . بایید قدرش را بدانیم و همین امروز کتاب هایش را از نزدیک ترین کتابفروشی به خانه مان بخریم .
دوستت دارم ای نویسنده ای که چشم های مرا باز تر کردی ... دوستت دارم .
امیر معین .