سید امیرپژمان حبیبیان
سید امیرپژمان حبیبیان
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

ابعاد پس‌نگری


۱- من تا دو سه سال پیش هیچ چیز را دور نمی‌ریختم. وقتی تو عادت به دور ریختن هیچ شیئی حتی یک تکه کاغذ کوچک نداری و همه را نگه می‌داری، اتفاق جالبی رخ می‌ده: در تمام سال‌های زندگیت آدم‌هایی وارد و خارج شده‌اند، اتفاق‌های خوب و بد زیادی افتاده و تو همه را فراموش کرده‌ای. حالا از سر تصادف روزی مشغول جستجوی چیزی هستی و یادداشتی از گذشته، هدیه‌ای کوچک، شیئی جا گذاشته‌شده، کاغذی، کتابی، شماره تلفنی ثبت شده بر پشت کارتی  یا حتی اس ام اس پاک نکرده ای در یک گوشی قدیمی  وجودشان را در روزگاری دور یا نزدیک یادآوری میکند. ناگهان گذشته با جزییات بر سرت آوار می‌شود و تو هیچ راه فراری نداری جز آن که  یا خودت را در هم زمان در جایگاه قاضی و متهم بنشانی و یا اجازه دهی که شیرینی کاذب گذشته آرام آرام تمام وجودت را بگیرد و چون مخدری ناخواسته از زمین و زمان رهایت کند.

۲- در زندگی پنج دسته اتفاق داریم: اتفاق‌های خوب مطلق، اتفاق های بد مطلق، اتفاق‌هایی که در زمان رخ دادن گمان کرده ایم خوبند و بعد از گذشت زمان و دیدن تاثیرشان متوجه‌ی بد بودنشان شده ایم، اتفاق هایی که برعکس دسته‌ی قبلی هستند یعنی بدهایی که متوجه خوب بودنشان شده ایم و اتفاق‌هایی که آمیخته‌ای از خوبی و بدی هستند. بد و خوب مطلق معمولا اتفاق نمی‌افتند، چون حتی عبادت و غروری که بعد از آن انسان را در آغوش می‌گیرد می‌تواند عامل سقوط و انجام گناه و دیدن حقارت و تاثیر بد آن در زندگی می‌تواند عامل صعود باشد. زندگی ما تشکیل شده از سه دسته‌ی اخیر و به خصوص گزینه‌ی آخر است. خاصیت تخدیر کننده‌ی گذشته این است که تو بدی‌هایش را فراموش می‌کنی و آن را به صورت خوب مطلق می‌بینی.

۳- خدا در قرآن می‌فرماید: مسلماً خدا، این را که به او شرک ورزیده شود نمى‌بخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مى‌بخشاید، و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهى بزرگ بربافته است.(سوره‌ی نساء آیه ی ۴۸)

اما مسئله اینه که تمام گناهان ما از شرک آغاز میشن. در مورد آدم های پس‌نگر گذشته می تونه اینقدر بزرگ بشه که ناخودآگاه جای خدا را بگیره. یعنی تو به گذشته می‌اندیشی، گذشته برات مفهوم مطلق خوشبختیه و حاضری هر کاری کنی که برگردی و در آن زمان زندگی کنی.

۴- گاهی حس می کنم که این  یادگاری ها مثل جرمها و جلبکها و یادگاریهای نوشته شده یا کنده شده ای هستند که دیوار زندگی‌ام را اشغال کرده اند. شاید این خانه  فضای غریب و جالبی داشته باشد اما قطعا قابل سکونت نیست. برای ادامه  باید تراشید و بیرون ریخت و ترمیمشان کرد و زیر رنگی که تمام دیوار را یکدست می‌کند، پنهانشان کرد.


گذشتهتجربه زندگی
فیلم مستند می‌سازم و کم کم دارم به نوشتن وابسته می‌شم. دوست دارم نوشته‌هام را بخونید و حس و حالتون را بهم بگید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید