قسمت اول را اینجا بخوانید.
الان که فکر میکنم میبینم شاید دلیل وصلهی ناجور بودن، فقط تفاوتم با بقیه نبود، خصوصیاتی داشتم که ناخواسته باعث آزار دیگران میشد. مهمترین آن ریتم کند در انجام کارها بود به قول معروف خیلی اسلوموشن بودم و این خصوصیت باعث تاخیر در انجام کارها میشد. برای مثال ساعت نگهبانی من ساعت دو تا چهار صبح بود، یک ربع به چهار نگهبان قبلی مسیر طولانی دم در تا آسایشگاه را طی میکرد و میآمد بیدارم میکرد( به علت کمبود نیرو پاسبخش نداشتیم). حالا من باید بیدار میشدم و پنج الی ده دقیقه در رختخوابم مینشستم تا هوش و حواسم سر جایش بیاید و بعد آرام بلند میشدم و سر فرصت لباس میپوشیدم و در مسیر دم در چند دقیقهای هم گلاب به رویتان صرف دستشویی رفتن میشد تا در دو ساعت آینده استرس دستشویی رفتن نداشته باشم و تمام اینها باعث میشد که نگهبان قبلی مجبور شود ده دقیقهای بیشتر سر پست بایستد و کسانی که نگهبانی دادهاند میدانند که فشار هر دقیقهاش به اندازهی تحمل وزنهی سنگین چند صد کیلویی است. البته نگهبانی زنجیرهای شکنجهی پنهانی بود که به علت بیحساب و کتاب بودن آن زمان نیروی انتظامی بر ما تحمیل میشد. ما هیچوقت در طول روز زمانی بیش از چهار ساعت نداشتیم که به خودمان بپردازیم. برای مدت دو ماه من آرزو داشتم یک شب دوازده شب بخوابم و شش صبح بیدار شوم و این آرزویی دور از دسترس بود چون سه نفر سرباز بودیم که باید همیشه یکی دم در نگهبانی میداد و در ساعتهای اداری هم زمان استراحتمان صرف ماموریت و احضاریه رساندن و بردن متهم به دادگاه میشد که خوشبختانه در آن مدت هیچوقت متهمی به دادگاه نبردم، به احتمال زیاد فکر میکردند که این فقط کتاب دستش است و عرضهی کار دیگر را ندارد و باعث فرار متهم میشود.
پاسگاه آب نیل جغرافیای عجیب و غریبی داشت. یک کانال آب از کنارش میگذشت که شاید وجه تسمیهاش همین بود که البته یک کانال معمولی بود و قابل مقایسه با رود نیل نبود. آن طرفترش معدنی بود که الان یادم نمیآید که آنجا چه میکردند، غذای پاسگاه از معدن میآمد و نسبت به غذای منطقه انتظامی فلاورجان کیفیت بهتری داشت. یک بار برای گرفتن غذا با رانندهی پاسگاه به معدن رفتیم خاطرهی گنگی برایم از آنجا مانده اما به نظرم فضایی عجیب و غریب خاص و با ابهت آمد.
گاهی هم ایست و بازرسی میگذاشتیم و بار کامیونها را چک میکردیم و یادم است که یکی از درجه دارهایمان به تور بازرسی خورد و به خاطر سیصد تا تک تومنی که رشوه گرفته بود محکوم و زندانی شد.
به هر حال بعد از حدود یک هفته کم کم از آب نیل خوشم آمده بود و دلم میخواست که همانجا بمانم. فضای باز و آزادی داشت و بیشتر وقت استراحتم برای خودم بود و فضای خلوت و سکوت دلچسبش هم مزید بر علت بود. اما با رسیدن یک سرباز از مرخصی فرمانده پاسگاه تقاضایم را رد کرد و مال بد را بیخ ریش صاحبش یعنی قرارگاه منطقهی انتظامی فلاورجان فرستاد.