"من مخالف خشونت هستم آقای فلانگان. به نظر من، تیراندازی در جهان زیاد است و عشق کم."
عشق در بعدازظهر بیلی وایلدر یادآور عاشقانه های ارنست لوبیچ در دوران پیشاکد هالیوود (1934-1928) است، اثری که همزمان می تواند پیچیده، احمقانه و غم انگیز و گاه آزاردهنده باشد. آریان جوان (آدری هپبورن) دانش آموزی در اواخر نوجوانی است، کسی که برای همیشه مجذوب پرونده های مخوفی است که پدر بازپرس خصوصی اش (موریس شوالیه) در دفترش نگه می دارد. او هر روز با پرونده های فرانک فلانیگان (گری کوپر)، پلیبوی میلیونر و تاجر آمریکایی است که با صدها زن زیبا دیده شده است و چه بسا برخی از آنها را به خودکشی سوق داده است. وقتی او متوجه میشود که موسیو ایکس (جان مکگیور)، شوهر همسری سرکش که شبها را در اتاق مجلل فرانک میگذراند، میخواهد به خاطر اعمال ناشایست فرانک به تو تیراندازی کند، به نجات فرانک میآید و همانجا و در یک نگاه عاشق میشود.
اما پس از یک بعدازظهر پر از اشتیاق، او مثل همیشه آنجا را ترک میکند و وقتی او را دوباره در همان سال و در اپرا میبیند، به سختی به یاد میآورد که او کیست. با این حال، دختر نوجوان قصه ی ما موافقت می کند که هر روز بعدازظهر با او ملاقات کند، زیرا او قرار است دو هفته را در پاریس بگذراند، اما هرگز نام خود را به او نمی گوید، و درباره عقبه ی خود و رابطه هایی که تجربه کرده اغراق می کند ( که هیچ کدام از آنها را ندارد ) به این امید که پیچیده و یک دشمن شایسته در عشق به نظر برسد.
همانطور که در بالا ذکر شد، فیلمنامه این اثر ممکن است گاهی اوقات کمی ناراحت کننده باشد، به خصوص با مقایسه آشکاری که بین علاقه آریان به پدرش و معشوقش انجام می شود. نقش پدرش را همانطور که در بالا ذکر شد موریس شوالیه ایفا میکند. فردی که همزمان با گری کوپر و در اوایل دهه 30 و دوران پیشاکد ظهور کرد و به مرور تبدیل به یک ستاره شد. آنها ممکن است بیش از یک دهه از نظر سنی با هم فاصله داشته باشند، اما در دورانی به سر میبردند که وایلدری در سینما فعالیت میکرد که به معنای واقعی کلمه غیرقابل پیش بینی بود.
در مورد تفاوت سنی، ترفندهای معمولی به کار گرفته شد تا همه چیز درست به نظر برسد: استفاده از بازیگری که آشکارا مسنتر از یک نوجوان به نظر میرسد و استفاده از بازیگری که آشکارا جوان تر از یک میانسال بنظر میرسد. فیلم را در پاریس، معروف به سرزمین فرانسویهای آزاد، ضبط کردند و این را هم دیدیم که دختر با آگاهی کامل از زندگی مرد وارد رابطه می شود در حالی که مرد در وضعیت نامناسبی قرار می گیرد و اطلاعات چندانی از زن ندارد.
باسلی کراوتر، منتقد سخت گیر و بداخلاق این فیلم را بعنوان بهترین فیلم لوبیچی (فیلم های هم سبک آثار ارنست لوبیچ)معرفی کرد و اشاره کرد که کوپر یک "باکس معقول از یک میلیونر دختر باز " را به نمایش میگذارد.این نقدچندان سختگیرانه نبود زیرا کوپر، که در آن زمان بیمار بود، عملکردی تصادفی از خود به نمایش می گذاشت. خستگی او نه فقط در چهره اش بلکه در رفتارهایش نمایان می شد. او از دوران اوج خود دور بود، به خصوص در دقایق ابتدایی سکانسی که در آن در حال گوش دادن به نوار صوتی آریان از اعترافاتش بود.
اما همانطور که اشاره کردیم کوپر بیمار بود. شما برای این نوع چیزها استثنا قائل می شوید.بماند که خود بیلی وایلدر از این قائله مستثنی است. یادی کنیم از شکایت معروف بیلی وایلدر در باره عشق در بعدازظهر از کوپر : «روزی که برای این کار با گری کوپر قرارداد امضا کردم.هم خودم پیر شدم هم او.» وایلدر خبر داشت که کوپر در آن زمان بیمار بود، اما از اینکه فیلم در باکس آفیس خوب ظاهر نشد ناراحت بود و تقصیر ها را تقریباً تماماً به گردن کوپر انداخت.
کوپر برای دست و پا چلفتی بودنش در این فیلم، بهانه ای هم دارد. وایلدر واقعا اینطور نیست. این خودبینی که فقط از طریق بریدههای روزنامه یا تکههای کوتاهی از دیالوگ، شیطنتهای بزرگ فرانک را نشان میدهد، باعث میشود مخاطب چیزی را بخواهد که هرگز به دست نمیآورد و همین حس تماشای یک فیلم ناقص را به بیننده القا میکند. پلان ها و لوکیشن های فیلم دوستداشتنی هستند، اما تعداد زیادی از این شات ها از همان زاویه گرفته میشوند که مکان مورد بازدید مجدد قرار میگیرد. برای مثال روبروی اتاق مجلل فرانک فلانیگان در هتل و هربار که آریان می آید و گیتارش را روبروی در میگذارد. همچنین این فیلم تقریباً از 72 درصد پتانسیلش استفاده کرد و پک نهایی ای که ارائه داد پایین تر از حد انتظار بود. اغلب جوک ها و سکانس های طنز که انگشت شمار بودند هم ما را یاد سخنان رایان رینچیوسو در کتاب عشق غیرقانونی در پلههای شوم می اندازد : این جوکها اغلب به این دلیل کار میکنند که از خندهدار به آزاردهنده تبدیل شوند و دوباره خندهدار شوند و این چرخه ادامه دارد.
عشق در بعدازظهر مطمئناً یک فیلم نسبتا ضعیف نسبت به سایر آثار بیلی وایلدر است، اما نقطه اوج هایش آن آرامش لعنتی را جبران می کند. شوالیه در نقش کلود چاواس فوقالعاده است و در صحنههایش با کوپر یا هپبورن، اکت های آنها را به طرز محسوسی بالا میبرد. مک گیور به طرز شگفت انگیزی در نقش ام ایکس خوب است و لیزا بوردین به عنوان همسرش کار زیادی برای انجام دادن ندارد، بلکه فقط از جذابیت ظاهری برخوردار است. تماشای این فیلم به شما توصیه میشود. به امید اینکه از آن لذت ببرید.