سلام و درود!
تصمیم گرفتم که بالاخره شروع به نوشتن توی ویرگول کنم. برای شروع هم آخرین کتابی که خوندم رو تصمیم گرفتم معرفی کنم و در موردش بنویسم؛ خب از قضا آخرین کتابی که خوندم اتاق قرمز از ادوگاوا رانپو (اسم اصلی نویسنده تارو هیرای است) بود و کتابی است که دوست دارم در موردش حرف بزنم.
این کتاب را خیلی رندوم به خاطر جلدش و تکرار کلمهی قتل در پشت کتاب، در نمایشگاه کتاب خریدم و اصلا اطلاعی از محتویاتش نداشتم ? و حقیقتا اولین اثر از ادبیات ژاپن سورپرایزم کرد.
اولین داستانی که از این مجموعهی کوتاه خواندم، کرم ابریشم بود. داستان سربازی را تعریف میکرد که دست و پاهایش را از دست داده بود و حتی توانایی حرف زدن و شنیدن هم نداشت و با گرفتن مداد در دهان و نوشتن ارتباط برقرار میکرد. چهرهاش زخمی و کرخت شده بود. توانایی غذا خوردن و رفع نیازهای اولیه خود را هم نداشت و در تمام این مدت همسرش از او نگهداری میکرد.
داستان به صراحت میگوید که زنده بودن به خودی خود ارزش چندانی ندارد و حتی میتوان گفت چیزی جز بلا، درد و رنج نیست. خب مگر میشود همچین چیزی را بخوانم و هیجان و کنجکاوی سراسر وجودم را فرا نگیرد که بقیهی داستانها چه در چنته دارند؟
هر کدام از داستانهای این کتاب دست روی موضوعات عجیب و غریبی میگذاشت که در طول خواندن خسته نمیشدم. البته باید گفت که تم کلی داستانها مشابه بود (جنایی و معمایی) و حتی گاهی به نظرم یک ساختار یکسانی را طی میکرد که شاید در دراز مدت خسته کننده باشد. این یک کتاب 120 صفحهای با شش داستان مختلف است که مانند دیگر داستانهای کوتاه در انتهای داستان شما را غافلگیر میکند. عنصر تعلیق نمیگذارد که کتاب را بر زمین بگذارید و به خواندن ادامه میدهید. البته باید بگویم که سه داستان انتهایی به مراتب ضعیفتر از سه داستان اولی هستند و همچنین به این دلیل که داستانها را پشت هم خوانده بودم برایم قابل پیشبینی شده بودند.
نکتهی جالبی که در این داستانها چشمم را گرفت این بود که جنایت و شر خاسته از انسانها لزوما به صورت شر پدیدار نمیشوند و حتی اعمالی خیرخواهانه به نظر میرسند و پشت پردههایی که نمیبینیم پنهان شوند و چقدر از اتفاقات در زندگی ما به همین شکل است. ما همیشه عادت داریم که در انتهای داستان فرد جنایتکار دستش رو شود ولی در دنیای واقعی چطور؟ آیا این اتفاق میافتد؟ چقدر باید به بقیه اعتماد کنیم؟ راستش کمی با افراد درگیر با پارانویا حس هم دردی میکنم.
بگذریم چیزی که نباید فراموش کنیم ترجمهی عالی و روان آقای محمود گودرزی هم هست که توانستند احساساتی که نویسنده به دنبالشان هست را به خوبی انتقال کنند و واقعا کارشان جای تقدیر دارد.
بخشی از سه داستانی که بیشتر از همه دوست داشتم را انتخاب کردهام که واقعا جالب بودند و شاید برای شما هم همین طور باشد:
«حقیقتا معجزه است. ستوان سوناگا تنها کسی نیست که در جنگ دست و پاهایش را از دست داده، اما تنها کسی که توانستیم نجات دهیم اوست. معجزه است، معجزهای واقعی که به لطف پیشرفتهای پزشکی نظامی میسر شد و تبجر پزشک جراحش. این اتفاق بیتردید یک شاهکارِ بینظیر پزشکی در دنیاست!»
خودکار کلمهی «معجزه» را تکرار میکرد، بیآنکه بداند آیا باید از این بابت خوشحال باشد یا نه. از کرم ابریشم
هرچند عجیب به نظر میرسید، من نیز در عالمی ناشناخته به سر میبردم که روابطم را با هم نوعانم به کلی زیر و رو میکرد. همنوعانم برای من دیگر چیزی نبودند جز صدای گفتوگو، تنفس، صوتگامها، خشخش... به جای آنکه بر اساس ظاهرشان نظر دهم، تماس بدنشان را با بدن خودم حس میکردم و از هر کدام تصویری یگانه و منحصر به فرد در ذهن میساختم. بعضیها با تمام وزن خود روی من ولو میشدند، در حالی که عدهای دیگر لاغر و استخوانی بودند. کمکم توانستم قوسِ ستون فقرات، فاصلهی دو کتف، طول ساعد، گردی کپل یا پهنای دنبالچهی افراد را تشخیص دهم؛ اینها عناصری هستند مثل خطوطِ چهره یا اثر انگشت که به کمکشان میتوان هویت افراد را با همان دقت کشف کرد. از صندلی انسانی
اغلب مردم به اشتباه گمان میکنند که قانون همه چیز را پیشبینی کرده است و هر جرمی عادلانه مجازات میشود. این مسئله خیال همه را راحت میکند. مردم مایل نیستند دادگاهی تصور کنند که قادر به مجازات برخی قتلها نیست. دو موردی که الان برایتان بازگو کردم آشکارا نشان میدهد قتلهای بینقصی که عدالتِ بشر قادر به مجازاتشان نیست بیشمارند. این کشف نه تنها مرا نترساند، بلکه مشعوفم ساخت، زیرا به من نشان میداد که در دنیا فضایی دستنخورده باقی مانده است که جنایت میتواند در آن شکوفا شود. حیرت انگیز بود! من مانند ساموراییهای ژاپنِ قدیم میتوانستم در مورد مرگ و زندگی مردمِ عادی تصمیم بگیرم... - از اتاق قرمز
این تکه از پرتگاه هم واقعا دلم نیامد که نگذارم:
من معتقدم که درونیترین اسرار انسان در چشمهایش خوانده میشود. - از پرتگاه
انتشارات چترنگ و آقای گودرزی سه کتاب دیگر از این نویسنده را چاپ و ترجمه کردهاند که قطعا در آینده به سراغشان خواهم رفت و اگر عمری باشد همینجا در موردشان مینویسم.
انتشارات چترنگ. اتاق قرمز (chatrangpub.com)
ممنون که تا این جا همراهی کردید. اگر شما هم این کتاب رو مطالعه کردهاید، حقیقتا خوشحال میشوم که نظرتان را در موردش بشنوم.
یکشنبه 14 خرداد 1402