اهل نقل قول کردن نیستم ولی امروز یه نوشته کوتاه خوندم گفتم اینجا هم بگم :
به چشمهایم زل زد و گفت : " با هم درستش میکنیم ...! "
چه لذتی داشت این با هم، حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمیشد، حتی اگر تمام سرمایهام بر باد میرفت، حسی که به واژهی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمیکردم ...!
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، میتواند حس من را در آن لحظات درک کند ...
لیلیان هلمن
همیشه درونگرا بودم و از طرفی هم آدم شاد و شوخ تو جمع دوستای صمیمیم.. تا قبل این درگیری های افسردگی و فلان توی تنهاییم حالم خوب بود به اندازه کافی از خودم خوشم میومد :)) با کسی راجع به احساسم ، برنامه م حرفی نمیزدم و کار خودمو میکردم بدون اینکه مهم باشه کی چی فکر میکنه یا شایدم از مهم بود اما انقد از خودراضی و مطمئن بودم که خیالم راحت بود.
امروز که این نوشته بالا رو خوندم دیدم ظاهرا آره..من وحشت تنهاییو درک کردم..چون نوشته هه چسبید به قلبم..
ناگفته نمونه همچنان بر این باور هستم که آدم تا خودش حالش خوب نیست حق نداره به کسی "با هم..." بگه یا انتظار داشته باشه از کسی اینو بشنوه..
ولی خب واقعیتش اینه .. نمیکره راست بدجوری دلش خواست..