اگه قسمت قبلی این داستان رو خونده باشید، میدونید که درباره تصمیم من برای انتخاب گربه بود. و الان میخوام اتفاقی که این هفته افتاد رو بگم.
قضیه از اونجایی شروع شد که یه خانمی داشته تو اتوبان رانندگی میکرده و یه بچهگربه رو وسط اتوبان میبینه که از هفت دولت آزاد گرفته وسط اتوبان نشسته. ایشون هم میزنه رو ترمز و داشته تصادف میکرده و به هزار بدبختی یه کاری میکنه که به این گربه برخورد نکنه. بعدش کنار اتوبان پارک میکنه و میره گربه رو برمیداره و تحویل نگهبان پارک کنار اتوبان میده. نگهبان بهش میگه که این گربه ۲۰ روزشه و مادرش معلوم نیست کجاست و ماهم از اینکه هرروز از وسط اتوبان جمعش کنیم خسته شدیم. این شد که این خانم گربه رو برد خونشون و بهش رسیدگی کرد. ۱۵ روزی به همین شکل گذشت تا اینکه کم کم از نگهداری گربه خسته شدن و دنبال صاحب جدیدی براش گشتن و این شد که این گربه رسید به ما.
من اسمش رو گذاشتم بنر. همون سنجاب معروف کارتونی. برا منی که هیچ وقت تجربه نگهداری از گربه نداشتم هفته اول خیلی هفته عجیبی بود و قصد دارم توی این نوشته خاطرات هفته اول رو بگم.
اول از همه اینو بگم که اصلا ۲ روز اولش شبیه ۵ روز بعدیش نبود. ۲ روز اول خیلی حیوان آروم و کمی بازیگوش بود. بردمش دامپزشکی برای آزمایشهای مختلف که خداروشکر گفتن هیچ بیماریای نداره. بعدشم اومدیم خونه و کمی باهاش بازی کردم و کمی میخوابید و غذا میخورد. از روز ۳وم به بعد ولی داستان به کلی عوض شد. فکر کنم ترسش ریخت یا همچین چیزی. به شدت شیطون و پر جنب و جوش شده. تقریبا دیگه قابل کنترل نیست. کل طول خونه رو میدوعه و برمیگرده و همش دلش بازی میخواد.
برنامه کلیش این شکلیه که ساعت ۵:۳۰ بیدار میشه و ۱ ساعتی تلاش میکنه که من رو هم بیدار کنه. از هیچ تلاشی هم برای رسیدن به هدفش دریغ نمیکنه. از پنجول کشیدن و میو میو کردن تا اینکه میاد روم راه میره. من که ساعت ۶:۳۰ ساعتم زنگ میزنه کمی براش غذا میریزم و آبش رو عوض میکنم و شروع میکنم باهاش بازی کردن. بعد از یک ربع بازی کردن خسته میشه و منو ول میکنه و من میتونم به بقیه کار هام برسم اونم میره میخوابه تا حدود ساعت ۱۲ ظهر که بیدار میشه و دیگه اجازه نمیده من کار کنم. انقد میو میو میکنه که باید غذاشو بدیم. بعدش هم میاد منو نگاه میکنه دارم کار میکنم یا اینکه میاد رو لپتاپم میشینه و نمیذاره من باهاش کار کنم(خیلی حسوده) بعدش کم کم خوابش میبره تا ساعت ۶ که اوج فعالیت و انرژیش به حساب میاد. کلی باهم بازی میکنیم و بعد ۱ ساعت دوباره خسته میشه و لش میکنه یه گوشه. شبها هم بسته به اخلاقش یا میاد رو تخت من میخوابه یا تو جای خواب خودش. البته که این جای من خوابیدنش به خاطر اینکه من خودم زیاد غلت میزنم و ممکنه بهش آسیب برسه.
برخلاف تصورم نگهداری ازش مشکلات هم کم نداره. مثلا اگه بیدار باشه و بخواد بازی کنه تقریبا امکان نداره که بتونید کار کنید. یا اگه بخواد کنارتون بخوابه تقریبا اینکه جای دیگه بذاریدش غیر ممکنه. بیشتر هر کاری دلش میخواد میکنه. این منم که باید شرایطم رو باهاش وفق بدم. رسیدگی بهش تقریبا به روزی ۱ ساعت زمان نیاز داره و خلاصه باید خیلی حواستون بهش باشه. البته الان که دارم این نوشته رو مینویسم ۴۸ روزشه و به عنوان یه بچه ازش توقع زیادی نباید داشت. ولی خب بسیار موجود باهوش و مهربونی هست و تلاش میکنه مهربونیش رو بهتون نشون بده. البته که در نهایت ارباب ایشونه و همه چی باید باب میلش باشه اگرنه خونه رو میذاره روی سرش. ولی بازهم چیزی از بامزه بودن و علاقه من بهش کم نمیشه.