آینه ها
مدت هاست سعی میکنم غبار روی آینه ها را با لبه ی آستینم پاک کنم
سیاه تر از آنچه هست که به راحتی پاک شود
شاید باید رهایش میکردم لباس مخملی ام را تار و سیاه نشان می دهد
آینه ام دیگر نور را بازتاب نمی کند در تاریکی اش فرو رفته
شاید همان لحظه که در تکه ها شکسته شده اش خیره شدم خودم را گم کردم
آینه ام سالهاست خودش را در در بازتاب چشم ها ندیده است
آینه ام مدت هاست تنها به جهان اشکال ختم میشود
آینه ام .....
تو کی هستی؟
- نمیدانم ؟مدت هاست گم شده ام مدت هاست منتظرم
منم مدت هاست آینه ام را تنها خیال میکنم
-خیال!چقدر دوستش دارم !چقدر دلتنگشم مدت هاست خیال رو به دشت های بی انتها که در بلند ترین نقطه ی آن قصر متروکه بنا شده نبردم
خیال ! خیلی وقته رهاش کردم میدونی؟خواب ندیدن تو تابوت اونقدر هام بد نیست
- من کی هستم؟مدتهاست نپرسیدم
سوال پرسیدن رو دوست دارم !تنها سوال پرسیدن که من غبارم رو پاک میکنه
-نمیتونم خیلی وقته اصلا نمیدونم کی هستم فکر نکنم به غیر نامم چیز دیگه ای برای گفتن داشته باشم
ما هیچ وقت خودمونو نمیشناسیم ،اما پیداش کن خود واقعیت رو پیدا کن
-می تونی حسش کنی؟
- مثل حس کردن تارهای گیتار میمونه باید به حرکت دربیاریش تا حس کنی
گیتار سالهاست فکر میکنه مرثیه تارهاش رو میزنه
-پیدا نمی شود ،تیکه های وجودم همچون پازل کودکی هایم هیچ وقت کامل نمیشود
صبور باش خودت را خواهی یافت
- اما میترسم از پایانش
ترسناک ترین چیز اینه نتونی خودت رو تو آینه ببینی
-ولی من تو رو میبینم،اما نمیشناسمت
نگران نباش همراه شدن با یه غریبه اونقدرا هم بد نیست
-ما هیچ وقت خود واقعیمونو نمیشناسیم
میدونی آخرش چی میشه؟
-میدونم
پس تو پیش گویی؟
-نه من فقط پایانشو میدونم اون کسی که باید زندگیش کنه تویی
-همراهم بیا
هیسسس
گوش بده ....آوایت را
درک کن ...اهدافت را
بشناس ....ارزش هایت را
پیدا کن....آینه ات را
چشمانت را ببند
میشنوی میفهمی متوجه شدی؟ ..
حالا جدال آینه ها بر تو قضا می کند
چون دو دیده ببندی ، ز جهان ، جهان نبینی :)