احتمالا میچ البوم را باکتاب "سه شنبه ها با موری" میشناسید .همان نویسنده آمریکایی ،روزنامه نگار ،فیلم نامه نویس و مجری رادیو ....که قلمی زیبا و ساده و روان دارد همین قلم شیوا و جذابش مشتاقم کرد تا در خرید پریشبم دو کتاب دیگر از کتابهایش را بخرم و از بین 9 کتاب خریده شده اولویتم شروع این کتاب باشد . پریشب شروع کردم.کتاب 230صفحه و روان و جذابه که به زندگی سه نفر بطور همزمان اشاره داره تا در یک نقطه از زمان این سه نفر بهم میرسند و سرنوشتهاشون با هم ترکیب و سپس از هم جدا میشه .قصه شکست عشقی یک نوجوان ، قطع امید دکترا از معالجه یک ثروتمند و اولین کسی که به مفهوم زمان و محاسبه آن علاقه مند شد ،هرکدام به نحوی از لذتهای واقعی زندگی غافل شده و در نهایت به شعور واقعی در این زمینه میرسند . مطمنم از خواندنش پشیمان نخواهید شد
پشت جلد ، کتاب به این شکل معرفی شده:
بعد از قرنها مجازات و تبعید به دلیل تلاش برای اندازه گیری زمان، بالاخره مخترع اولین ساعت در جهان آزاد میشود، اما ماموریتی پیش روی اوست ، برای رهایی خود، باید معنای حقیقی زمان را به دو نفر یاد دهد.
او به دنیایی ما باز میگردد و سفری را با دو همسفر باور نکردنی خود آغاز میکند، دختری نوجوان که میخواهد هرچه سریعتر دوره زندگی خود را تمام کند و تاجری ثروتمند و پیر که می خواهد عمری جاودانه داشته باشد، او برای نجات خود باید این دونفر را نجات دهد
این داستان جذاب و فراموش نشدنی که مملو از حقیقتهایی در باره بشریت است به همه این الهام را می بخشد که راجع به تصور خود از زمان تجدید نظر کرده و ارزش حقیقی زمان را درک کنند....
یادداشتهام از کتاب :
ثبت وقت واقعا در جهان اهمیتی ندارد. پرنده ها هیچ وقت دیر نمی کنند، سگ ساعتش را چک نمی کند، آهو نگران این نیست که روز تولد کسی را از یاد ببرد. فقط بشر است که زمان را اندازه میگیرد ،فقط بشر است که ساعت را به صدا در می اورد و به همین خاطر فقط بشر است که از ترسی فلج کننده هراس دارد :ترس از تمام شدن وقت... ص15
وابستگی به تعلقات ، فقط باعث میشود که قلب ادم بشکند.... ص60
بشر سخت کار میکرد، سفر میکرد ، می جنگید و نا امید میشد و بشر هیچگاه زمان کافی ندارد. و به خدا التماس میکند تعداد ساعات بیشتر شود این اشتیاق بی پایان بود. درخواستها هرگز پایان نمی یافت... ص 70
باهر کنده کاری جدید، با صدای بلند حرف زد. او مشغول کاری بود که بشر به هنگام از دست دادن همه دارایش انجام میدهد:: داستان زندگیش را برای خودش تعریف میکرد!!! ص 78
بعضی وقتها آدم وقتی عشقی را که میخواهد دریافت نمیکند، فکر میکند بخشش ، عشق را به سویش می آورد!!.... ص121
صدمه زدن به خودمان برای ضربه زدن به دیگری ، فریادی است برای گدایی عشق و محبت.... ص207
او گفت : با ابدیت و جاودانگی هیچ چیز گیر ادم نمیاد. بدون فداکاری یا از دست دادن داشته هامون ، نمیتوانیم قدر چیزایی رو که داریم بدونیم...
وقتی خدا روزهای انسان را محدود میکنه ، حکمتی پشتش هست...
ویکتور پرسید:چه حکمتی
او گفت:این که هر روزمون گرانبهاو ارزشمندباشه.... ص224
از وقتی لحظات را شمردیم خوشی را از دست دادیم. همواره در جستجوی دقیقه و ساعتهایی بیشتریم تا هر روز چیزهای بیشتری بدست بیاوریم.لذت ساده ی زندگی بین دو طلوع از بین رفته... بشر می خواهد هستی خودش را صاحب شود اما هیچ کس صاحب زمان نیست... ص226