سیمین حیدریان
سیمین حیدریان
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

کتاب چشمهایش نوشته بزرگ علوی


سیّد مجتبیٰ آقابُزرگِ علوی شهرت‌یافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی (۱۳ بهمن 1282، تهران -۲۸ بهمن ،1375 برلین ) نویسنده واقع گرا ، سیاست مدار ،چپ گرا ،روزنامه نگار واستاد زبان فارسی بودن که بیش از چهار دهه را در آلمان زیست و به ترجمه ،نقد و فرهنگ نامه نویسی نیز پرداخت.او را همراه صادق هدایت و چوبک ، پدران داستان نویسی نوین ایرانی می‌دانند

کتاب چشمهایش نخستین بار در سال 1331 خورشیدی منتشر شد. بزرگ علوی در این رمان روش استعلام و استشهاد را به کار برده، بدین‌گونه که قطعات پراکندهٔ یک ماجرا را کنار هم گذاشته و از آن طرحی کلی آفریده است که برحدس و گمان تکیه دارد .برخی معتقدند در این رمان و شخصت استاد ماکان، با الهام از زندگانی استاد کمال الملک  نگاشته شده‌است و گروهی دیگر آن را شرح حالی از زندگی فعال سیاسی " تقی ارانی" می‌دانند

خلاصه کتاب :
>استاد ماکان نقاش بزرگ که یک مبارز سیاسی علیه دیکتاتوری رضا شاه است در تبعید درمی‌گذرد. یکی از آثار باقی‌مانده از او، پرده‌ای است به‌نام "چشمهایش"، چشم‌های زنی که گویا رازی را در خود پنهان کرده‌است. راوی داستان که ناظم مدرسه و نمایشگاه آثار استاد ماکان است، سخت کنجکاو است راز این چشم‌ها را دریابد. بنا بر این سعی می‌کند زن در تصویر را بیابد و از ارتباط او با استاد ماکان بپرسد. پس از سال‌ها ناظم زن مورد نظر را می‌یابد و در خانهٔ او با هم گفتگو می‌کنند......

تعریف این کتاب را زیاد شنیده بودم و در روزهایی که کتاب " وقتی نیچه گریست" دستم بود و نیمه تمام ، این کتاب را اتفاقی لابه لای کتابهای دستفروشی در میدان شهرداری دیدم و خریدم ، اونقدر کنجکاو بودم که ترجیح دادم اول اینا تموم کنم ،کتاب سبک و کم صفحه و روانیه و داستانی جذاب و معماگونه داره ،   از مطالعه آن بسیار لذت بردم و بعید نیست یکبار دیگر بخوانمش...

بخشهایی از ان را که برایم جالب بود و یادداشت کردم :

شعر خیام بود در صفحه 12 کتاب

این چرخ فلک بهر هلاک من و تو...قصدی دارد به جان پاک من و تو ....بر سبزه نشین٬ پیاله کش ٬ دیر نماند ....تا سبزه برون دمد زخاک من و تو ...

اعترافی زیبا در صفحه 70

من هیچگاه در زندگی نفهمیدم که چه میخواهم...همیشه قوای متضادی مرا از یکسو به سوی دیگر کشانده و من نتوانسته ام دل و جان فدای یکطرف بکنم و طرف دیگر را ازخود برانم‌..بدبختی من در همین است. همیشه دودل بوده ام.همیشه با یک پا بطرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفته ام و در نتیجه وجود من معلق بوده است ..

صفحه 85 بخش زیبایی داشت که جذبم کرد :

در سمفونیها گاهی اهنگی ارام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه میکند.این اهنگ خفیف و لطیف پخش میشود اما به دل شما مینشیند.شما دایما انتظارش را دارید .باز این صدای خفیف تکرار میشود.منتها این دفعه بیش از بار اول شما را میگیرد .کم کم تمام ارکستر یکصدا همان اهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان میکند که دیگر اختیار از دستتان در می رود . مصیبتهای جگر خراش هم همینطوربروز میکند .انسان اول تمام عمق آنها را ادراک نمی کند .گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند.ناگهان تمام ارکستر بصدا در می اید .انوقت اشک از چشمهای  شما جاری میشود و خودتان نمی دانید برای چه گریه میکنید....

بخشی که هزینه واقعی کارهای بزرگ و بیاد ماندنی را به خوبی بیان کرده :

کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده ٬کسی که از سرما نلرزیده ٬کسی که شب تا سحر بیخواب نمانده ٬ چگونه ممکن است از سیری ٬ گرما ٬ و از پرتو افتاب صبح لذت ببرد.ممکن نیست بتوانی هنرمند قابلی بشوی اخر این یک سنگلاخ پر خطریست.... هنرمند(ماکان) چیزی را در اختیار دارد که در دست همه کس نیست .او بر ارواح انسانها تسلط دارد .او میتواند مردم را غمگین کند٬ بخنداند٬ بگریاند٬ سرشوق بیاورد ٬ به زندگی وادارد.او چیزی در اختیار دارد که با پول ٬ با جان هم نمیشود خرید....ص۱۰۶. ....


واقعیتی تلخ:

میدانید اتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی٬ عشقی که انسان جرات نکند هرگز با هیچکس درباره ان گفتگو کند ٬ به زبان بیاورد ٬ به هر دلیلی که بخواهد - از لحاظ قیود اجتماعی ٬ از نظر طبقاتی ٬ به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگر - ان عشقی است که درون ادم را میخورد و میسوزاند و اخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود ....ص ۱۶۴ ...

و پایان سخن

گویند مگو سعدی ٬ چندین سخن از عشقش....
میگویم و بعد از من گویند  به دورانها........
هیچ چیز به شما نگفته ام.انچه درون مرا میکاود و میخورد ٬ هنوز هم گفته نشده . اگر من میتوانستم انچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم ٬ انوقت شاعر میشدم٬ نویسنده ٬ نقاش و هنرمندبودم و حال نیستم......از زنهایی مانند من که زندگیشان فدای هوا و هوس مردان این لنجزارشده ٬ فراوان هستند‌.....ا
ین چشما مال من نیست......
پایان کتاب چشمهایش..اذر ۱۳۳۰-اردیبهشت ۱۳۳۱....اثر زیبای بزرگ علوی ...چاپ سوم ۱۳۵۷
حال خوبتو با من تقسیم کنمعرفی کتاببزرگ علوی
برای خودت زندگی کن ، نه برای نمایش به دیگران....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید