ویرگول
ورودثبت نام
سیمین حیدریان
سیمین حیدریان
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

معرفی کتاب " مرگ ایوان ایلیچ"


از زندگی ایوان ایلیچ ساده تر و معمولیتر و بنابراین وحشتناکتر پیدا نمی شود....ص ‌19
از زندگی ایوان ایلیچ ساده تر و معمولیتر و بنابراین وحشتناکتر پیدا نمی شود....ص ‌19

روزمرگی... نقاب تظاهر بر چهره... تعارف های الکی که درون و بیرونی کاملا متفاوتی برای ادمها میسازد ، همگی باعث میشود مزه لذت واقعی را نفهمیم..از این روست که ایوان ایلیچ از مرور تمام زندگی به ظاهر موفق خود، لذتهای دوران کودکی برایش زندگی محسوب میشود ، چرا که بی ریا و صادقانه بودن ، مشابه زندگی گراسیم پیشخدمتش ،روستا زاده صاف و صادقی که ، محبت کردن را بلد بود و در انتهای زندگی اربابش ، فقط او توانست به ایوان ارامش بدهد... صداقت چیزی که انسانها در لابه لای زندگی ماشینی گمش کرده و دریغ و دریغ که گم شده....... مضافا اینکه عدم دستگیری از دیگران و بی توجهی به مشکلات اطرافیان و فقط "خود"  را دیدن و برهمه چیز ترجیح دادن و بر طبق عرف جامعه عمل کردن بی هیچ اعتقاد درونی به درستی یا نادرستی ان ، صرفا برای اینکه شهروند درستکار و خوب معرفی شود ووووو نوعی زندگی دروغین را نمود میکند که  انگار انسانیت در درونش مرده و زیستن و زنده بودن در جریان نیست ، بلکه مثل باتلاقی راکد و مرده حساب میشود....و تالستوی در این داستان 94صفحه ای خود ، چه زیبا همه این صفات را توصیف کرده   ...خواندنش را برای همه توصیه میکنم ، چرا که شما را در چگونه زیستن به شک خواهد انداخت و این شک تلنگری خواهد بود تا اندکی متحول شوید .جالب تراز داستان تحلیل آن است که در ادامه کتاب خواهید خواند ومن بخشهای از ان تحلیل را اینجا مینویسم :

.... رنج و درد ایوان ایلیچ، رفتار دیگران نسبت به او و نیز شیوه های مستعل در بیان انها تابع مفروضات چندی است که تالستوی در باره تجربه قایل میشود. نخستین و شاید مهمترین فرض این است که معنای زندگی در فهم می اید و مدون میشود و درباره رفتار ادمی نیزمیتوان حکم کرد که خوب است یا بد. فرض دوم، که خاص داستان است، این است که زندگی یکپارچه و منحصرا بناشده بر پایه لذت نفس به معدودی عواقب ناگزیر در رفتار ادمیان منجر میشود. "مرگ ایوان ایلیچ" شرح زندگی به هرزه گذشته در میان زندگیهای به هرزه گذشته است.... ص102

این داستان نسب به اثاری همچون سلوک زایر و یکی از نمایشنامه های تمثیلی قرون وسطی بنام ادمیزاد ‌میرساند. در این نمایشنامه صدای فغان خدا از دست گناه و فساد ادمیزاد بلند شده است. پس قاصد پر هیبت خویش یعنی عزراییل را صدا میزند و او را مامور ستاندن جان ادمیزاد میکند. عزراییل هم گوش بفرمان به سراغ ادمیزاد میرود. ادمیزاد به حکم عادت مالوف (مبنی بر خیال فنا نا پذیری) ابتدا باور نمکند. اما همین که میفهمد قضیه جدیست، التماس کنان مهلت میخواهد و عزراییل تا غروب به او مهلت میدهد. او نیز وحشت زده و سراسیمه به سراغ "دوستی " میرود و او از در دلجویی در می اید و وعده همراهی میدهد اما تا میفهمد ادمیزاد عازم دیار اخرت است جا میزند. پس به سراغ "خویشاوندی" سپس "مال و منال" میرود اما سر خورده باز میگردد پس سراغ "اعمال خیر" میرود اما او را زمینگیر میابد ولی او "ادمیزاد" را به "معرفت" دلالت میکند. معرفت او را سراغ خوهرش میبرد و هدیه خواهرش به ادمیزاد شلاق توبه است ادمیزاد زانو زده به زاری توبه میکند و انقدر خود را شلاق میزند تا همه گناهانش از تنش فرو ریزند. انوقت "اعمال خیر جان میگیرد و دست در دست ادمیزاد تا گور همراهیش مکند..... ص115


وکلام اخر گفته دلاویز مسیح :امین، امین، به شما می گویم اگر دانه گندم که در زمین می افتد نمیرد، تنها می ماند، اما اگر بمیرد، ثمر بسیار ارد... پایان

حال خوبتو با من تقسیم کنکتابتالستوی
برای خودت زندگی کن ، نه برای نمایش به دیگران....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید