آناهیتا پیمانی
آناهیتا پیمانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

تراژدی نبود اگر داستان کوتاه نبود

ساعت هشت و نیم شب بود .مشغول یک گفتگوی گرم دوستانه بودیم .داشتیم از نوشتن خاطرات روزانه حرف می زدیم از جسارت و جادویی که به همراه دارد.من زیر نور ریسه های رنگی اتاق قدم می زدم و فا آن طرف خط در حالی که به هم ریختگی کتاب هایش را توصیف می کرد مشغول مرتب کردنشان بود .بدن هایمان جدای ازهم می جنبید وکلاف افکارمان در هم تنیده می شد .بحث و لذت توصیف دقیقی از وضعیت ما بود اما درست تا قبل از آنکه فا شگفت زده و متعجب رشته کلام من را کوتاه کند و با واژه هایی که حالا ریتم تندی به خود گرفته بودند بگوید :متاسفم که صحبتت و قطع می کنم اما باید بهت بگم همین حالا چه اتفاقی افتاد.

ماجرا از این قرار بود که فا در یک سوم پایانی مجموعه داستان کوتاهی که چهار سال قبل هدیه گرفته بود نامه ای با محتوای عاشقانه دریافت کرده بود.نامه ای که تا آن لحظه کوچک ترین اطلاعی از وجودش نداشت . هرگز آن را نخوانده بود و حتی تصور یک دوستت دارم بی تکلف را در دل آن جان کاغذی در سر نداشت.

حالا به بحث و لذت ما آمیخته ای از شور و تاسف هم افزوده شده بود .حالا درک می کردم چگونه رد ساده ی یک اتفاق می تواند جادونما شود .چطور گاهی زیست ساده ی آدمی می تواند به شکوه یک تراژدی،و ژرفای یک کلاسیک اصیل بدل شود.

فا مدت ها بود که دیگر از آن جوان خبری نداشت .نمیدانست کجاست چه میکند خوشحال است یا نه. آیا هنوز هم مهر می ورزد ؟آیا دلداده ی کسی است ؟ آیا هنوز کتاب می خواند؟ آیا کتابی هدیه می دهد؟ آیا..؟و او هیچ نمی دانست .

سرنوشت مفهومیست که هرگز آنطور که معمول است به آن باور نداشته ام.اما حالا به این می اندیشم که اگر آن کتاب داستان کوتاه نبود .اگر فا بعد از خواندن دو سوم از کتاب آن را رها نمی کرد اگر نامه در بخش پایانی کتاب نبود .اگر نامه کمی زودتر و کمی بیشتر خودنمایی می کرد آن چهار سال چه روایتی به خود می گرفت.

با خود می اندیشیدم که شاید ، شاید تراژدی نبود اگر داستان کوتاه نبود .

۱۶ خرداد ۱۴۰۰


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید