پشت چراغ قرمز همیشه ماشین هایی که در ردیف اول ایستاده اند، صاحب کندترین راننده های نیمکره شمالی هستند. آنها چند ثانیه بعد از سبز شدن چراغ، تازه ماشینِ خاموش کرده شان را روشن می کنند و سر فرصت و بی هیچ عجله ای حرکت می کنند. آنها که چیزی جلویشان نیست، 20 ثانیه را به چشم 20 سال می بینند و مطمئن اند که بالاخره از این چراغ رد خواهند شد و دلیل آن همه جوش و خروشِ پشت سرشان را نمی فهمند و دوست دارند از ماشین پیاده شوند و سخنرانی ای در باب عجله کار شیطان است ایراد کنند.
راننده های ایستاده در ردیف دوم و سوم پشت چراغ قرمز، بی اعصاب ترین ها هستند. آنها همان هایی هستند که از 7 ثانیه مانده به سبز شدن چراغ، دستشان را روی بوق می گذارند و با این عمل می خواهند راننده های جلویی را به خود بیاورند و تهییجشان کنند. هرچند ردیف اولی ها اندک تره ای برای این بوق ها خرد نمی کنند و سبک زندگی خود را دنبال خواهند کرد. ردیف دوم و سومی ها از زندگی چیزی نمی خواهند جز رد شدن از این چهارراه. پس همیشه آماده بیرون بردن کله و پرت کردن فحش و کلمات تحقیرآمیز به سمت جلو هستند و بدشان نمی آید موقعیتی برای یک بزن بزن کوتاه مدت (البته آن طرف چراغ) به دست بیاورند و دیگران را اصلاح کنند.
ماشین های ردیف چهارم به بعد معمولاً مردمان آرام تری هستند. آنها چیزی برای از دست دادن ندارند و از همان اول خودشان را برای دو سه بار ماندن پشت چراغ قرمز آماده کرده اند پس دیگر به اندازه جلویی ها حرص و جوش نمی خورند. فرق آنها با ردیف های جلوتر این است که آنها امیدی برای رد شدن از این چراغ ندارند، پس چرا باید بجنگند؟
زندگی واقعی هم بی شباهت به همین چهارراه ها نیست. عده ای مانعی سر راهشان نمی بینند و بی توجه به پشت سری ها، آرام و بی دغدغه جلو می روند و برایشان اهمیتی ندارد که بعد از رد شدن خودشان از چراغ سبز، چه بر سر دیگران خواهد آمد. عده ای که اندک امیدی برای رد شدن از چراغ برایشان مانده، خود را به آب و آتش می زنند و برای رسیدن به هدفشان اگر شد آسیبی هم به دیگران می رسانند. اما دسته آخر همان هایی هستند که فهمیده اند آن طرف چراغ فرقی با این طرفش ندارد. آنها می دانند که آن طرفِ چراغ، هیچ پیروزی و هیچ موفقیتی در انتظارشان نیست. آنها دیگر جانِ جنگیدن و امیدِ تلاش کردن ندارند. ردیف آخری ها خود را سپرده اند به جریان زندگی. بالاخره به طرفی خواهند رفت.