فیلمی از جراحی بدون بیحسی و بیهوشی در شبکههای اجتماعی پر بازدید شده است. کودکی که حین جراحی برای آرامش خودش قرآن میخواند. روح بزرگی که در کالبد یک بچه حلول کرده آدمی را از خود شرمنده میکند آن هم وقتی همین دو ساعت قبل برای چندمین بار از پرستار خواستم که از نازکترین سوزن برای تزریق هایم استفاده کند.
چندین بار در این صفحه و در چندین یادداشت مختلف و نظرهای ذیل آن یادداشت ها، احساساتم در مورد اسلام و خصوصا امام علی؛ نگاهم به دین و عقلانیت دینی و سبک زندگ مورد علاقه ام در جامعهی سالم را توضیح دادهام. الان بیشتر از همیشه میدانم انتظارم از دین؛ رسیدن به همان روح بزرگی است که میتواند دردهای مادی را بدون آخ گفتن تحمل کند.
درد وقتی حمله میکند؛ زمان را بهم میریزد. ذهن را فریب میدهد و ترس را در قالب هورمونهای هیجان بخش در شریانهایت به تلاطم میاندازد. فکر میکنی هرگز تمام نمیشود و حاضری برای توقفش هرکاری انجام دهی. شاید حتی چون فاوست؛ روحت را به شیطان بفروشی... آن وقار که هیچ کدام از این کارها را نکنی؛ آن وقار که در آرامش و بدون داد و قال و التماس و پرخاش لحظات را بگذرانی ... آن وقار است که این روزها از خدا طلب میکنم و طلب میکنم و طلب میکنم...
پینوشت: وبلاگ جایی است که بیش از هر چیز آدمها روزمرههای خود را در آن مینویسند. من شخصا در نوشتههای وبلاگی شاهد آدمهایی بودهام که دانشآموز و پشت کنکوری بودند، بعد دانشگاه رفتند و ازدواج کردند و حتی بچهدار شدند. فراز و نشیبهای زندگی آنها در مطالبشان برای ماها که میخواندیم کاملا قابل لمس بود؛ شادیشان شادمان میکرد و نگرانیهایشان غمگینمان... اما ماجرای آنولین حس عجیبی است؛ و شاید اولین بار است که روزمرههای آدمی را میخوانیم که به مردن ... به رفتنی پر از درد و غصه...منتهی شد. از صمیم قلب دعا میکنم روحش شاد باشد.
فقدان آنولین البته تلنگر محکمی است برای ماها تا بدانیم که مرگ به سراغ همه خواهد آمد حتی سراغ ما شخصیتهای مجازی که در سکندلایفهایمان به خود مشغولیم. روحش قرین رحمت الهی (اگه بتونید برای شادی روح ایشون صلوات و فاتحه یا قرآن بخونید شاید بهترین کار این باشه.)