فیشنگار
فیشنگار
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

تا صدهزار بار بمیرم برای یار

https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=55795


هر زمان که فرصت داشتید این شعر را با تمرکز و دقت بخوانید. البته لینک خوانش شعر توسط شاعر را هم گذاشته ام که بتوانید گوش کنید. به نظر من که خیلی شعر خوب و جالب و بامضمونی بود.

https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=55795

عاشق شده است دانه به دانه هزار بار
دل خون و سینه چاک و برافروخته انار

فریاد بی صداست ترک‌های پیکرش
از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار

پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینه‌ی دستان شاخسار

در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار

با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار

آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر از لبش نریخته، فی اللیل و النهار

آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار

آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار

نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار

آن نام را می‌آورم، امّا نه بی‌وضو
دل را به آب میزنم، امّا نه بی گدار

جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار

رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی پیمبر است به معراج رهسپار

شد عرصه گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار

برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار

در خون خضاب شد تن یارانِ بعد از او
آنها که نام "فاطمه" را می‌زنند جار

من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند
حجّاج‌ها به ورطه‌ی تاریخ بی‌شمار

آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار

از کربلا به واقعه‌ی فَخ رسیده‌ایم
از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار

محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار

بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار

در لمعة الدمشقیه جاریست همچنان
خون شهید اوّل و ثانی چون آبشار

عثمانیان به مذهب ما بس که تاختند
در سبزه‌زار چالدران سرخ شد غبار

امّا هنوز هم به تأسّیِ فاطمه
نام علیست روی لبِ شیعه آشکار

بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار

"جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار"

فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار

ما را چنان مباد که آیندگان ما
ما را رقم زنند مسلمان بی‌بخار

اینک مدافعان حرم شعله‌ پرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار

با تیغ آب دیده‌ای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار

زهراست مادر من و من بی‌قرار او
آن نام را می‌آورم آری به افتخار

آن بانویی که وقت تشرّف به رستخیز
پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار

فریاد می‌زنند که سر خم کنید، هان
تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار

هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌

اینها که گفته‌ایم یکی بود از هزار
امّا هنوز شیعه مصمّم، امیدوار

شعرسید حمیدرضا برقعیشیعهحضرت فاطمهبمیرم یار
علاقه‌مندی‌ها: √ فلسفه √ تاریخ √ دین virasty.com/banimasani
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید