چرا خیال میکنی همه مردم باید صد سال تنهایی را خوانده باشند؟ پدر من صد سال تنهایی را زیسته است و ما به ادبیات مردمی تری نیاز داریم، ادبیاتی که بشود آن را به قهوهخانه برد، ادبیاتی که بشود آن را توی خشاب گذاشت، ادبیاتی که عین عینک دودی باعث تخدیر چشمها نشود، ادبیاتی که در غیبت مذهب هم دلشوره ابدیت را در ما زنده نگه دارد، ادبیاتی که قناری قفسهها نباشد، ادبیاتی که ما را به خاور دورِ خورشید ببرد، ادبیاتی که ما را به اعماق مینیاتورها پرتاب کند، ادبیاتی که بتوانیم در آن موهایمان را شانه بزنیم. یک لیوان شطح داغ