همیشه دوست داشتم ی جایی مثلا وبلاگ و ... بنویسم ، از افکارم، احساسات درونی ، از اعماق تاریکم ولی دو تا مانع همیشگی زندگیم خیلی زود خودشونو به رخم میکشیدن اگه خوب نباشن چی ؟ اگه اصلا کسی دوست نداشته باشه چی؟ اصلاصبر کنم ی چیز درست و حسابی بنویسم که ارزش داشته باشه ، این میل به بی نقص بودن و کامل بودن از بچگی با من بوده ، هر کاری کردم که مامانم تاییدم بکنه ، درسم خوب بوده ، ولی این که خیلی هم مهم نیست ، همیشه تو تمیز کاری خونه و آشپزی خیلی جدی کمک مادرم بودم از ۱۰ سالگی شاید ، مادرم طوری باهام رفتار میکرد کهه من مسئول خونه تمیز و مرتب باید باشم ( خیلی هم افتخار میکرد که منو مسولییت پذیر بزرگ کرده ) ، دقیقا نمیدونم از چند سالگی همه سعی و تلاشم رو کردم که هیچ ایرادی مامانم نگیره ولی گویا هیچوقت کافی نبودم و این شد که من تبدیل به آدمی خیلی ( زیادی از حد ) منظم ، دقیق ، وسواسی و سخت گیر به خودم بشم
این از اولین مشکل نوشتن و اما دومی که شاید بیربط به همون احساسات اولی نباشه ترس از بروز احساسات واقعی ایم باشه اگه کسی آشنا بخونه چی ؟
حالا تو ی رخوت عجیبی هستم که هیچکدوم از اینها مهم نیست مینویسم هر چند بد و پر از اشتباه هر چند ترسناک و عجیب
آنت