ویرگول
ورودثبت نام
انیس‌ ناصری
انیس‌ ناصری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

خبر رفتنت...

خبر رفتنت را در قاب‌های گذرای گوشی ندیدم. تمام روز از همه‌جا بی‌خبر بودم. شب که رسیدم خانه یکی از عزیزترین‌هایم، خبر رفتنت را گفت. خبر رفتنت را مثل اینکه عزیزی از خانواده‌ام رفته باشد، شنیدم. می‌خواهم بگویم وقتی مادربزرگ، خاله یا هر عزیزی از دنیا می‌روند، صفحه‌های شبکه‌های اجتماعی پر نمی‌شوند از اخبار رفتنشان. تو از عزیزترین‌هایت خبر رفتنشان را می‌شنوی. خبر رفتن تو هم همین‌طور بود.

انگار که عزیزی از خانواده‌ام رفته باشد و حالا کسی از خانواده بخواهد مراعاتم را کند. بخواهد کمی این‌پا و آن‌پا کند چون می‌داند قرار است چه کلمات سنگینی روی سرم آوار کند. بعد کلمات را شکسته شکسته، طوری‌که انگار سنگ‌های کوچکی را داخل آب می‌اندازد، آرام آرام از دهانش پرت کند بیرون. زمان برای من هم همان‌طور کش‌دار بگذرد به همان آرامی زمانی که سنگ، موج‌ها را شکل می‌دهد. خبر رفتنت مثل عزیزترین‌ها به من رسید، همان‌طور که بودی!

احمدرضای احمدی عزیزِ عزیز به یاد کلمه‌هایی که با تو جان گرفتند.

۲۰ تیر ۱۴۰۲

احمدرضا احمدی
راوی واژه‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید