انیس‌ ناصری
انیس‌ ناصری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

زخم عمیق یا بادام هندی؟

زخم عمیق
زخم عمیق

نه ساله بودم، عاشق بادام از هند آمده. دکۀ سر کوچۀ مدرسه‌مان بادام‌های عزیز هندی را در پلاستیک‌های کوچکی می‌فروخت، بسته‌ای ۲۰۰ تومان. مدرسه که تمام می‌شد، من ۲۰۰ تومانی به دست جلوی دکه ایستاده بودم. حتی یک بار که صاحب دکه برای خاک‌کردن پدرش به دارالرحمه رفته بود، یک ساعت همانجا منتظر ماندم و هزار بار آگهی ترحیم پدرش را خواندم. از کجا می‌دانستم بالاخره می‌آید؟ زود می‌آید؟ نمی‌دانستم! من تنها امید داشتم که صاحب دکه که در سرما و گرما تا بوق سگ باز است، امروز هم بیاید.

گوشۀ لبم زخمی دهن باز کرد، جا خوش کرد اصلاً. روز به روز عمیق‌تر می‌شد و درد داشت. نه فقط خود زخم که تنهابودن درد داشت. در مدرسه بچه‌ها از زخمم می‌ترسیدند، حتی دوست‌ها. در نیمکتم تک نفره شدم و زنگ‌های تفریح تنها، کتاب‌های تنی تنی که با خودم برده بودم، می‌خواندم. همه‌جور درمانی را امتحان کردیم. بعضی‌ها می‌گفتند از صفرا و سوداست. مادرم هم زیر لب غرغر می‌کرد که مال همان بادام هندی‌هاست. شاید چند بد و بیراه هم نثارم می‌کرد که تو همیشه اهل افراطی. شور همه چیز را درمیاوری. راست می‌گفت. چه آهنگ باشد و کتاب چه خوراکی و تنقلات. خدانکند از چیزی خوشم بیاید. دیگر روز و شب نمی‌شناسد.

کم کم همه زخم را به بادام‌های عزیز هندی ربط دادند. استعمال بادام منع و دستور مصرف صفرابرها صادر شد. انواع پمادها و قرص‌ها هم به‌راه بود. زخم سر خوب‌شدن نداشت. گاهی زخم خشک می‌شد و خون هم می‌آمد. آخر یک سال دکتر متخصص مربوط و نامربوطی در شیراز نمانده بود که نرفته باشیم. دست آخر پایمان به یک عطاری معروف باز شد که همه می‌گفتند دستش شفاست. تا نشستیم باز مادرم گفت که این زخم مال بادام‌ هندی‌است، نه؟ من دیگر تا این حد توهین به بادام‌ هندی را تاب نیاوردم و اعتراض کردم. عطار یک بادام به سمتم تعارف کرد و گفت: «این زخم نیست خانم، بادام، لپ دخترتون رو خورده؛ انقدر که بانمکه.» و به من لبخند زد. بعد از یک‌سال من و مامان با هم خندیدیم. نمی‌دانم اثر داروهای گیاهی او بود یا درمان یک‌ساله که از ماه بعد همان روز زخم کوچک و کوچک‌تر شد و بعد تمام.

حالا به تعبیر عطار من زخم‌خورده بودم. به معنای واقعی من زخم را خورده بودم و تمام.

بادام هندیزخم عمیقزخم کاری
راوی واژه‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید