سلام!
خوشاومدید به یه نقد اثر دیگه. امروز میخوایم درمورد میشه گفت مشهورترین نمایشنامه نویس قرن هفدهم فرانسه صحبت کنیم و اون فرد کسی نیست جز ژان باتیست پوکلن ملقب به مولیر.
مولیر در سال 1622 به دنیا اومد و در سال 1673 از دنیا رفت. مولیر هم بازیگر تئاتر بود و هم نمایشنامهنویس و در حین اجرای نمایشنامه "بیمار خیالی"، از دنیا رفت.
میخوایم به سبک و آثارش بپردازیم.
مولیر در کمدیهاش مدام درحال آنالیز شخصیتها و اخلاق اونهاست و از نمایشنامههای ایتالیایی الهام زیادی گرفته. مثلا نقش اول زن و نقش اول مرد، همو دوست دارن ولی اکثر اوقات پدرِ اون دختر،با ازدواجشون مخالفت میکنه؛ چون دوست داره فرد دیگهای دامادش بشه. اما در آخر این بچهها هستن که پیروز میشن و میتونن به خوشبختی برسن.
این موقعیت معمولا با این مسئله همراهه که پدرها سعی میکنن داماد یا عروس دیگهای رو برای بچههاشون انتخاب کنن. مثلا در "خسیس" یا همون "L'Avare"، هارپاگون در تلاشه تا دخترشو به ازدواج آنسِلم سالخورده دربیاره.
در "بورژوای اشرافمنش" یا همون "Le Bourgeois gentilhomme" هم موسیو ژوردِن که یک بورژوا هست، سعی میکنه مثل اشرافزادهها زندگی و رفتار کنه و نمیخواد دخترش با کِلاونت که یه فرد از خانوادهای معمولیه ازدواج کنه.
در "بیمار خیالی" یا همون "Malade imaginaire"، آرگان فردیه که تصور میکنه بیماره و میخواد دخترش با پسر یک پزشک ازدواج کنه.
در هیچکدوم از این موقعیتها مولیر، اقتدار والدین رو محکوم نمیکنه بلکه کاربرد انحرافی و اشتباه اون اقتدار که مانع از یکسری اعمال آزادانه میشه رو، محکوم میکنه.
مولیر تو آثارش فقط درمورد اینکه اقتدارِ پدرانه چطور میتونه به سوءاستفاده و گمراهی منجر بشه، صحبت نکرده؛ اون شخصیتهایی رو توصیف میکنه که نظم حاکم بر جامعه رو برهم میزنن و خب عاقبت خوبی هم در انتظارشون نیست.
مثلا در "تارتوف" یا همون "Tartuffe"، شخصیت اصلی داستان با ریاکاری و ایمان باطل، در لباسِ حق ظاهر میشه و دین رو به شکل دیگهای جلوه میده و سعی میکنه به این شکل ذهن اورگان رو تسخیر کنه تا بتونه اموالشو مصادره کنه.
در "دون ژوان" یا همون "Dom Juan"، ما شاهد مردی هستیم که متاثر از فلسفه آزادی، تمام جامعه رو به چالش میکشه.
همینطور در "مردمگریز" یا همون "Le Misanthrope" فردی به نام آلسست بهخاطر زیادهروی خودش در دوری کردن از بقیه، جامعه رو با مشکل روبهرو میکنه.
اما تمام این شخصیتها درآخر با شکست مواجه میشن. چرا؟ چون در زمان حکومت مطلق لویی چهاردهم، نمیشه مقابل ایدئولوژی غالب بر جامعه قرار گرفت. اینجا هم همینطور میشه. تارتوف به زندان میوفته؛ آلسست تبعید میشه و دون ژوان میمیره.
اما همینطور که میدونیم، مولیر در عصر کلاسیسیسم بوده و در اون دوره، نوشتهها براساس یکسری قوانین خاص نوشته میشدن. اما مولیر معتقد بود که قوانین کلاسیک باید به شکل کاربردی بهکار گرفته بشن. از نظر مولیر، در نگاه اقتصادی، اولین هدف این بود که مردم لذت ببرن و آموزنده بودن نمایش در جایگاه بعدی قرار میگرفت.
(تو پست "باروک با کلاسیسیسم، مسئله این است"، درمورد این قوانین یادگرفتیم.)
مولیر میگفت برای اینکه مخاطبا رو از کارهای زشت و به اصطلاح رذایل، دور کنیم، کافیه که اون رفتارهارو مسخره کنیم. برای همین منظور هم همیشه در کمدیهاش از شخصیتهای طبیعی، حقیقی و تا حد کافی باهوش استفاده میکرد.
در حالت کلی کمدی مولیر رو میشه به سه بخش تقسیم کرد.
کمدی سیاسی که به مسائل جامعه و حکومت میپرداخت؛ مثل "دون ژوان"، "تارتوف" و "مردمگریز".
کمدی-باله که یه نوع تئاتر سنتی و متعلق به دربار بود؛ مثل "پرنسس الیز" و "زنان دانشمند".
کمدی بذلهگویی یا همون "Farce"، که نوعی کمدی لودگی بود؛ مثل "نیرنگهای اسکاپن" و "ازدواج اجباری".
در آخر مولیر وقتی که مشغول اجرای نمایش "بیمار خیالی" روی صحنه بود، از دنیا رفت.
خب امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه. اگه دوستش داشتین و یا حتی اگه دوستش نداشتین، بهم بگین؛ خوشحال میشم نظرتونو بدونم.
ارادتمند شما، بز کوهی